Thursday, December 18, 2008

قهوه ی ترک


دلم بغض داشت وقتی جبار و سحابی کله اسبی رو تو جنوب می دید و تو نبودی ...
آنتن های موبایلم هم داشت دونه دونه کم می شد و من تازه فهمیدم وسط بیابونم و تو دیگه من و نداری. مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد.... مشترک مورد نظر حالا حالا ها در شبکه هم موجود نمی باشد
اینجا داشت کم کم مه می شد و من حتی ماه سیزده روز رو به زحمت میدیدم چه برسه به ستاره هامون. گونه هام که مثل دو تا سیب سرخ از بین شال و کلاهم اومده بود بیرون مهمون دونه های برف بودن اما آب می شدن آخه داشتم به تو فکر می کردم
به اینکه الان داری دنبالم فریاد می کشی که جوجووووو کجایی؟؟؟ اما من نیستم و تو مثل بچه ها بغضت میگیره و همه رو زا به راه می کنی تا منو پیدا کنی. تو فکرم حتی حدس هایی که به ذهن زیبای تو خطور می کنه رو مرور می کنم. تمام خواب های آشفته و سرمای اندامم.... یادته چند روز بعدش گلیجانمون مرد؟؟
محمد میگه چرا برف رو تنم نمی شینه نمی دونه که داغ داغم از تو ... اما دوربینم سفید شده بود ! یه ها کردم تو لنزش و یک فریم به افتخار تو ! یه شب بدون فلاش ...
داشتم دیگه نگران همه نگرانی های ثانیه های اکنونت می شدم اما مشترک مورد نظر اصلا روی زمین موجود نمی باشد...
بخار نسکافه داشت روی صورتم می رقصید. یاد نفس های تو افتادم و اون روز تلخ ! تو گفتی هر چی تلخ تر باشه یعنی خوب دم کشیده ... خندیدم !
شروع کردم روی شیشه نوشتم:
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساقه گلی که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
هی دریغا به برم می شکند
. نیما .

خدا عزیز و از راه رسوند ...
الو ...
الان کجای آسمونی؟
سکوت
می دونی که دلم می میره بی تو ؟
سکوت
زنده شدم ... خدا رو شکر

0 Comments:

Post a Comment

<< Home