ماه پنجم
از آن روزی یاد می کنم که چه بی پروا به سمت تو پرکشیدیم
خودمان را در مقابل هجومی از نور و ستایش دیدیم "پر" همیشه مقدسی به استقبالمان آمد
قدم زدن در صحن پر از نور قوت قلبی بر دل های مضطرب و هیجان زده یمان شد
تو آن بالا بودی من خودم دیدم روی آن بالاترین گلدسته ی خیال با آن موهای طلایی سیب سرخی که در دست داشتی
به رخم می کشیدی
من غصه خوردم
نه به خاطر نداشته هایم بیشتر به خاطر حسرت یگ گاز از آن سیب
تو خودت بهتر می دانی من چه قدر عاشق آسمان سرخ با ستاره های ریز سیب بودم
همه چیز رویایی بود قدم هایمان گویی ما را به آسمان فیروزه ای میبردند و من چه عجیب
مجذوب آن زمرد" ری" شدم
و اما اکنون در هنگامه ی رفتنت
درپای کوبی مرثیه ها
زلال اشک هایم می رقصند
و من بدرقه ی راهت می کنم تا ابد تمام خنده هایم را
0 Comments:
Post a Comment
<< Home