Wednesday, January 11, 2006

ماه پنجم

می خواهم از زبان عاشقان تو حرف بزنم اما می دانی که کمم برای این همه سیب
از آن روزی یاد می کنم که چه بی پروا به سمت تو پرکشیدیم
خودمان را در مقابل هجومی از نور و ستایش دیدیم "پر" همیشه مقدسی به استقبالمان آمد
قدم زدن در صحن پر از نور قوت قلبی بر دل های مضطرب و هیجان زده یمان شد
تو آن بالا بودی من خودم دیدم روی آن بالاترین گلدسته ی خیال با آن موهای طلایی سیب سرخی که در دست داشتی
به رخم می کشیدی
من غصه خوردم
نه به خاطر نداشته هایم بیشتر به خاطر حسرت یگ گاز از آن سیب
تو خودت بهتر می دانی من چه قدر عاشق آسمان سرخ با ستاره های ریز سیب بودم

همه چیز رویایی بود قدم هایمان گویی ما را به آسمان فیروزه ای میبردند و من چه عجیب
مجذوب آن زمرد" ری" شدم
و اما اکنون در هنگامه ی رفتنت
درپای کوبی مرثیه ها
زلال اشک هایم می رقصند
و من بدرقه ی راهت می کنم تا ابد تمام خنده هایم را

0 Comments:

Post a Comment

<< Home