Tuesday, January 17, 2006

ماه ششم


.من از صدای گریه ی تو تا آفتاب می روم
.غربت نگاه تو را کوچ می کنم و به سمت همه ی خوبی ها می روم. صدای روحت دلم را می لرزاند
.روح پاک و معصوم تو ، روح سبک بالت و مرا اوج می دهد تا فیروزه ای احساس
.می دانی صدای خنده های کودکانه ات در هم نوایی با شیپوریان سر به گریبان است
و سادگی خنده هایت مرا متوجه ی اشاره ی انگشتت به آن نقطه از آسمان کرد، و آن نقطه تنها ستاره ی درخشنده ی شهید ما در آسمان غبارآلود چشمک می زند و به زمینی ها می خندد
.من از این پایین صدای خنده هایت را لمس می کنم که چه بی پروا نیلوفری است
و چارچوب پنجره های دل زمینی ها را به سمت فدایی شدن باز می کنم و تنها ابزارم همین خنده های نیلوفری توست
...اما من ِ خاکستری سعی کردم تا اشک هایم رهایم کنند اما
اما جاری لبخند هایت مانع از سرازیر شدن آنها می شود، آخر روحت به آن اندازه بزرگ است که توان روح خسته ی مرا گرفته
...آه! خسته شدم ، از این همه چشم انتظاری یک لبخند خسته شدم ، کدامین جاده امشب می گذارد سر به پای تو
کدام در به روی پیله ی پروانه ای من باز خواهد شد و مرا به سوی تو شناور خواهد کرد
می دانم من توان پروانه شدن ندارم . تو لذت پرواز را نشانم می دهی تا آن را حس کنم؟
تو بال های مرا همراهی می کنی تا در کنار تو بوی زیبا شدن را حس کنم؟
گفتم بال! یادت هست چندین روز پیش از ماه بوی بال سوخته می آمد؟
.می آمد . دیگر خیالی نیست. بال های آسمانیت را به کمک بفرست
می ترسم شرمنده ات باشم . چه کنم آن قدر پایینم که می ترسم بال آسمانی تو هم برای این منِِ ِ در بند نتواند کاری کند و من می مانم و یک حسرت همیشگی
.حسرتی که جانم را می کاهد . تو را به رتبه ای که داری حداقل یادم کن
باشد که یادهای تو مرا ، روحم را برساند به گنبد رحمت صاحب وقت و کلیدی باشد برای قفس تنهایی هایم
تو را به رتبه ای که داری حداقل یادم کن
!شنیدم که کسی گفت: از ماه بوی بال سوخته می آید
!برای آنان که رفتند و از آنها برای ما پر ازبوی ماه باقی مانده است ، روحشان شاد
(مناظره ای از سیب و جوجو)

0 Comments:

Post a Comment

<< Home