Wednesday, November 05, 2008

... وقتی به من فکر می کنی حس می کنم از راه دور


وقتی به آلبوم خصوصی پاییزم نگاه می کنم
وقتی تمام خطوط چهره ات را حفظم بهتر از خودت
تمام دلهره های دیدگاهم پابرجاست
هنوز گر می گیرد وجودم
و انگشتانم هنوز تو را می رقصند روی کاغذ
چهره ای می سازند
از همانی که کشیدم و همه دیدند
و من خرد شدم
به جرم ساده یی که تجاوز خواندند
در همه ی غربت درخت توت
من صدایم را دفن کردم
راستی هنوز سایه اش را باور داری
اون بی نیاز است
به خستگی هایت بی نیازی می بخشد
من تمام واژه های رمز آلودم را 
به شاخه های کهن سالش
به تازگی پارچه ی سبز بستم
گوش کن
نفس هایم شمارش قدم هایت می شوند
و من محو نوازش های دستانت
وآرامش خواب آور گربه ی کور
به یاد نمی آورم چون زنده است
همه چیز
در سپری شدن ثانیه 
من فقط تو را سپرده ام
به تمام سرسپردگی هایم