Saturday, July 28, 2007

ماه صد و چهل و دوم

اصلا پایان چه اندازه مهم است
وقتی جذابیت ِ اکنون مرا گیج کرده
تا ثانیه های ِ بعد را جمله سازی کنم
باز هم می گویم که توبه گوی ِ هیچ هنجار ِ شکسته ای نیستم
اگر بچگانه بود، چون ابتدایش بچگانه بود
اما بلوغ ِ این هرم ِ سه بعدی
از من، تو و خدا
قابل ِ بازی گرفتن نیست
آن زمان که من از یک حادثه تبدیل به یک فاجعه شدم
و من باید خودش را از صحنه ی وقوع ِ یک تنفر محو کند
تا بازی گردان خود داوری کند
کجای ِ کار مورچه ای لگدمال شده
و کجا تیله ها، جهان ِ واقعیت را پیموده اند
و اشک هایمان را قلابی کردند
وقتی من خودم را نمی شناسم
وقتی تو خودت را انکار می کنی
بهتر است از حصار ِ تمسخر ِ دستان ِ من
نگاه های ِ وحشی ِ دوست داشتنی ِ تو
گذر کرد
از پادرمیانی ِ احساسی که تو نمی شناسی اش
و من با او متولد شدم
باید خاموشی را ترجیح داد
باید قبول کرد که ذهن ِ من
!فقط اجاره ی توست
شرمنده نمی توانم برای ِ تنها دو سال ماندگاریت، تو را شریک کنم
حاضرم دستی بدهم که خالی شود
!اینجا ضابطه حکم می کند نه رابطه
باید مهارت هایت مهندسی باشد
باید عمق ِ نگاهت جهت داشته باشد
این همه عمق دیگر به درد نمی خورد
بگذار پوس کنده بگویم
اگر تنها با این عمق پیش روی، خانه دار نمی شوی
یک دایم الاواره
باید با هدفت راه بروی
معده ای که مزه مزه می کند یک شیرینی ِ تازه را
سیر کردنش کار ِ حضرت ِ فیل است
مگر می شود کسی را دوست داشت و آغوشش را نداشت
یا او را نبوسید؟؟