Wednesday, February 15, 2006

ماه نوزدهم

کاش می شد همه ی وجودم را نادیده بگیرم تا روحم پرواز کند به همان جا که دلش می خواهد
کاش اسیر ِ من بی تو نمی شد تا آزاد باشد و از ته ته دلش نفس بکشد. باران ِ امروز جون می داد برای پرواز اما وقتی به خودم اومدم دیدم توی قفسم. قفس به این بزرگی ، کاشکی پرنده بودم. مهم نبود پریدن کاشکی پرنده بودم
*****************
گلوم به شدت درد می کنه اونقدر که احساس میکنم یه سنگ بزرگ جلوی نفس کشیدنم رو گرفته. با این حال بارون امروز رو از دست ندادم.وقتی آدم با وجود گلو درد شدید نون و چیپس و ماست بخوره همین میشه دیگه! تازه می
خواستیم همه ی این ها رو تو نوشابه ی صلواتی تیلیت کنیم اما نشد. یعنی اگه تنها بودیم میشد
ماه ِ امشبم عکس نداره .سپید ،مثل خودش.خواستم خاطره ی قشنگ امروز دست نخورده بمونه
با تو بی قراره و بی تو بی قراره ، دل ِ من راس راسی دیوونه شده

0 Comments:

Post a Comment

<< Home