Wednesday, February 08, 2006

ماه چهاردهم

مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم
عمری است لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند، شاید امروز نیز روز مبادا باشد
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها
هر روز بی تو روز مباداست
آینه ها در چشم چه جاذبه ای دارند ، آینه ها که دعوت دیدارند. دیدارهای کوتاه از پشت هفت دیوار
دیوارهای صاف، دیوارهای شیشه ای شفاف، دیوارهای تو دیوارهای من ، دیوارهای فاصله بسیارند
آه دیوارهای تو همه آینه اند، آینه های من همه دیوار
************************
گفتم غروب شد . از آن غروب های دلگیر. صدای طبل ها به گوش می رسید و صدای ناله اش در آن هلهله ها خودنمایی می کرد. ناله ی گوشواره عجیب بود. و اینجاست که باید گفت بمیرد هر چه سیلی سرخ ، بمیرد هر چه گوشواره ی درد. ردپاهای معصوم چگونه روی تیغ های بیابان می دوید و زخمی یک لحظه بابا می شد
بابا منم .در آغوشم بگیر. ببین من هم یکی از یتیمان حرم شدم. من را در خودت یکی کن تا آنجا که می دوم یاد گرمای حضورت را در خود ذخیره کرده باشم. بابا به چشمانم نگاه کن ببین این همه معصومیتم را. تو را اسیر ِ نگاهم می کنم . آب نمی خواهم تنها بابا می خواهم
عزیز ِ کوچکم به یاد داشته باش آن شب ِ تیره را در آن خرابه ی نفرین شده . آنجا وعده گاه من و توست .آنجا تو
تا من خواهی آمد و من تا خدا

0 Comments:

Post a Comment

<< Home