Monday, November 10, 2008

لحظه ای مرا به زبان خواهی آورد

در خواست داشتن از خواسته ای که نخواستی
معنایش یعنی 
گذاشتن و گذشتن
من سرمایه ی فنا شده ای نداشتم
اما سپردن به دست های دیگری
ضعف خواهشم نبود
تو هنوز مقدسی چون من تو را مقدس می دانم
هیچ طمعی نیست 
من همیشه هدیه می دهم
خواهش من در ابعاد اکنون تو اندازه ها را کم دارد
پس سکوت ارضای حس کمال پرستی ام شده
تو باش برای همه ی چشم های دنیا
بگذار در نگاه دختران انتظار 
گام های فردایت شکوفه کند
اما برای من چیز دیگریست 
وقتی همیشه نبودت خلاء زیبای داشتنت شده
برای پر توقعی این دست ها
واژه خلق می شود پر نشاط
بی توجه به اخبار بی ارزش این روزها
من خبر ساز می شوم
روزی
و هیچ کس توان گفتنش را ندارد
جز تو ! 
یگانگی حضورت را کسی جز من نخواهد دید
من این جمله را روزی به زبانت جاری می کنم
اما مهم چیزی است که کسی نمی داندش
و آن رها کردن دستانم در آغوش توست
جایی که تو متعلق به چیزی نیستی
حتی من
اما در اعماق نگاهم
مشاعره ی ساده یی راه می اندازی 
و در لا به لای واژه های پر مفهومش
خودت را پیدا می کنی
که معنی واژه ی آسمان در زندگی من 
تو بودی و این نهایت خواسته ی من بود 
و هست
نه جسم است که اسیر شوی
نه حضور که دست پاچه
تو همه اش خلوص لحظه ی یک اتصالی
و من در عبارت باران ماهم چیزی به نام ترس نمی شناسم
چون تو جسارت بیانم شدی