Friday, November 14, 2008


 دانی فضای شفاف این روزها
عجیب ترد است دانه های هوایی خنک
غبار دارد بر روی شانه هایش
و دلتنگ 
که دلتنگم می کند
گفته که دلش با کسی یکی نمی شود
غصه خوردم و غصه خوردم
راستی تو را چه می شود 
وقتی سرمای هوا را ها می کنی
زیر شال گردن سبزت؟
می دانی چه می شود؟
تمام ذرات تنفست می شود میعان
مثل همان عکس
در بازدمی پیاپی
تو شبنم می کاری روی شیشه ی مقابل چشمانت
من هم طبق عادت آدمک می کشم
چشم چشم دو ابرو
دماغ و ...
دهان ندارد
آدمک همیشه سکوت کرد
تا تو به آنچه می شناسی دست یابی
می بینی من خسیس نیستم
تو مال او
اصلا مال همه
سکوت من نوشداروست
سهراب هستی؟
نیستی ...
پس صبر نکن
من همین ساده ام
دست به قلم
شعر هایم تازه ی تازه اند
برای مصدومیت نگاهت
دعا می کنم بی نهایت بماند سراب چشمانت 


2 Comments:

At 10:20 PM, Anonymous Anonymous said...

چند وقت پیش اینجا سر زدم.پستهاش همه قدیمی شده بودند مثل تقویم خاطرات سال 82.نمی دونستم که دوباره اینجا می نویسی وگرنه زودتر میومدم
...
شاد باشی عسلم
...
یا حق

 
At 11:33 AM, Anonymous Anonymous said...

Inghadr bazl o bakhshesh nakon,ye chizi ham vase khodet negah dar !!!

 

Post a Comment

<< Home