*ماه بیستم*
من چه اندازبزرگم؟ بله من بزرگم ، وقتی نام خدا را به زبان می آورم بزرگم
چرا این همه قلم را اسیر دلت کردی؟ رایپستی کوچک ِ بزرگ که فکر می کنی به اندازه ی نام خدا بزرگ هستی ، چرا زخم نداشته هایت را نمک پاش حضور او می کنی. چرا فکر می کنی همه باید زخمی کوچکیت باشند. غاقل از آنکه تو سال هاست غارت شده ی نگاهی هستی که تازه پیدایش کردی. تازه فهمیدی تاراج رفتهی کدامین بزرگ هستی
تو تازه فهمیدی که برف عجب سرمای گرمی دارد. هیچ وقت سردی نگاه این گونه تو را در خود ذوب نکرده بود.
ساده ی قشنگ، کوچک بمان، تو رو خدا بزرگ نشو، کوچک بمان تا نبینی دروغ برف را. می دانم دلت ظرفیت این همه سیاهی دل برف را ندارد. طاقت نمی آورد دل ِکوچکت
2 Comments:
سلام
از اونجايي كه خواهش كرده بودين ما (بابا اينا)در اوقات فراقت خويش نگاهي بس گذرا و از سر بي حوصلگي به وبلاگ كاملا شخصيتان انداختيم.
و هم اكنون كه كيبورد را در دستانمان حس ميكنيم و سوار بر خرس خيال به جملات مسهل و مسجع شما ميانديشيم.
تا شايد فرجي شود و بتوانيم احساسات قليل و كودكانه شما را درك كنيم.
اما افسوس كه خروسان ذهنمان فرياد قوقولي سر ميدهند و انديشه كنان غرق اين پندارند كه چرا باغچه كوچك خانهشان سيب نوداشت.
آري اي دردانه جامعه اطلاعاتي ما را براي تو پنديست : دست از نوشتن بدار و اوقات طلايي را صرف تنظيم اخبار محوله كن كه كاريست بس پرفايده تر ز نوشتن عشقولانههايي چنين ذلت بار و خفتناك.
كه نياكانمان وويگولنزجگ : واسه كسي بمير كه واست تب كنه، ذليله!
پس واجب است بر تو آويزان كردن پند ما از گوش چپت.
آنچه را بر خود واجب ميدانستيم به سرانجام رسانديم
خواه پند گير خواه نگير.
سلام
عجب دنياي بيمورتي است كه از سر بي حوصلگي كامنتي نهادي از سر بيرغبتي نيز پاسخي گرفتي. كيبورد را در دستانمان ميگيريم تا در وبلاگ كاملا شخصيمان يادداشتي كودكانه بنهيم
اندكي فرصت خواهيم از خروس خيالتان كه نوك بر هم نهد تا نواي ما به گوشهاي اين خرس هپروتي نيز راه يابد
اين كوچك دردانه جامعه اطلاعاتي هرچه در توشه اندوختهاست
از مرواريد صدف خويش است پس چه ترس از اين كه بگويد: نياكان ما
وويگولنزجگ: دست گربه به گوشت نميرسه ميگه اهاهاهاهاه... بو ميده
مارا از براي اين هنرمند لغت دان قدر اوقات طلايي دان، پنديست
بابااينا رو هر بچه خروسي ميتونه بنويسه. نوشتن اسمهاي واقعيه كه جيگر ميخواد
Post a Comment
<< Home