Tuesday, March 07, 2006

ماه بيست و چهارم

من تقدس نبودنت را به دنيا سيب سرخ ِ بي نگاه نمي فروشم
دست نيافتني بودنت برايم هديه اي است كه خداوند از آخرين سهم ستارگان براي اين كوچك فرستاده است
همه مي گويند تو بايد برسي اما من مي گويم هميشه نبايد جاده ها پايان داشته باشند. گاهي بي انتها بودن هاست كه واژه هاي خشكي كه در دستان هوس مي پژمرد رامعنا كند. من هميشه شكرگزار خدا بودم كه سهم مرا اين همه دشوار قرار دادتا برسم به مفهومي كه بايد مي رسيدم. تا درك كنم هميشه نبايد نگاه ها را خريد و هميشه نبايد دست هايت را نگاه كني و مثل هميشه سيب سرخ ببيني. گاهي بايد حسرت خورد
اين حسرت ها گاهي آدمي را تا مرز باورهاي برهنه اي مي كشانند كه طعم سيب سرخ را نخورده احساس كني
هيچ وقت نخواستم قفسي باشم براي اوج گرفتني كه تقدير پيش رويت نهاده

0 Comments:

Post a Comment

<< Home