Tuesday, August 01, 2006

ماه چهل و هشتم

شكواييه‌ا‌ي براي دلم
همه ی نبودنات رو به خودم گرفتم، بد! با این کارات می خوای چی رو ثابت کنی؟هان! من که همه گناه رو قبول کردم گفتم که مدت هاست توی نگاهت مردم. پس نگران چی هستی؟ من مدت هاست غم ِ نبودنت رو توی لوح سرنوشتم حک کردم تا هیچ وقت پاک نشه تا هیچ کس نتونه پاکشون کنه! اگه فکر کردی با ندیدنت می تونم نگاهت رو به فراموشی تقدیم کنم اشتباه کردی وقتی چهره ی کسی توی ذهنت توی تک تک واژه هات حضور داشته باشه تلاش فراموشی مثل تلاش یک مورچه برای دیدن ماهی توی تنگ ِ. اگر قراره فراموشی به سراغ ِ آسمونه من بیاد باید دل رو به دریا بزنم رو به دیدار ماهی قلبم برم. اگه دیدن ِ سایه ی حضورم این همه غیر قابل تحمل شده من حاضرم به جای تونباشم اما تو باش
***
بی تو اما سر سپردن بی تو و عشق تو بودن، تو غبار جاده موندن بی تو خوب ِ من محال
بی تو حتی زنده بودن بی هدف نفس کشیدن تا ابد تو رو ندیدن واسه من رنج و عذاب
اگه چشمات من و مي خواست تو نگاه ِ تو مي مردم، اگه دستات مال ِ من بود جون به دستات مي سپردم
.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home