Thursday, July 27, 2006

ماه چهل و ششم


بازم می خوام بگم که کم نشه از خنده هات تا دلم دوباره بخاطر غصه های نمی دانم چه ات نگیرد. مگر خبر نداری از این دل ِ بی تویی که لحظه های بودنت را از خدا گدایی می کند، نگران بودن من نباش، من مدت هاست که اسم خودم رو از صحنه ی حضورت خط زدم که مباداهای دلت حقیقت ِ تلخ حضورم نشود. اما این همه گفتن هایم چه ثمری داشت که تا حالا دلش بی تاب یک بار، فقط یک بار رد شدن تو، فقط تو از فضای مجازی ِ باران ِ پر از ماهم باشد.همیشه هندسه ی فضایی را با شک می خواندم که خطوط موازی در بی نهایت همدیگر را قطع می کنند، اما تا بی نهایت ِ چند ماه ِ باران باید نقاشی کنم تا حاضر شوی آسمان نوشته هایم را پرواز کنی! اتفاق کشیدن غم ِ نگاهت تنها یک بار روی سپیدی کاغذ سُر خورد. من حتی با نداشتن ِ حتی یک نگاهت مدت هاست که در آن مرده ام، دیگر نیازی به داشتن تصوری از گرمای دستانت نیست. دیدی من در همان شبی که ستاره های کمربند جبار در جنوب آسمان بود در تو تمام شدم. دیگری منی وجود ندارد. اگر صدایم را می شنوی شیرینی لبخندهای آخر تیر را از جوجو نگیر بذار دلم به خنده های مصنوعی تو خوش باشد. بذار به خودم ثابت کنم که حالت خوب است!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home