Tuesday, July 25, 2006

ماه چهل و پنجم

حقیقت نداشتنت مثل ِ تمام نداشته هایم معمولی و تلخ نیست این بار به شیرینی طعم شیرعسل های دم صبح است. حضورت را نمی توان انکار کرد.
باش ِ تو، غبارودی واژه های به ظاهر بی معنی و دست پاچه ی ذهنم می شود . در این دوران نبودنت واژه هایم بی هویتی عجیبی را حس کردند و با هر گذاشتن قلم تن ِ واژه هایم می لرزیدند و می گفتند آخر خودزنی تا کی؟ توبه گوی کدام گناه ناکرده ای که این گونه تلاش می کنی تا بی گناهیت ثابت شود. دنیای سرمه ایه اتاقت رو پر از شمع کردی ثابت کنی نوری وجود ندارد؟ یادت رفته که خدا مال ِ ماست؟
دیدنت تجدید خاطره ی دیدن خدا شد و من دوباره ایمان آوردم که خدا مال ماست.
مسافر دلم می داند رفتنت در چند قدمی ِ باقی مانده های دفترم منتظر است تا لحظه ی باشکوهی را شاهد باشد. غریبه ی کودک ِ دلم، هنوز بخند. معجزه ی شناخت تو شاید امانت قریبی بود که پیش ِ دلم مانده بود.
در این باقی مانده های دلم حتی مورچه ها هم خسته شدن از عبورهای اجباری پل ِ سیمی. در این باقی مانده ها برای شنیدن صدای خرد شدن دلم نیاز به گوش تیز کردن نیست. حتی آدم های همیشه دور کنارم هم متوجه صدا شدند و با خنده های تمسخرآمیزشان مرگ رنگ را انتظار می کشند. یادم نرفته که کودکم خواندند بی خبر از آنکه دعای هر شبم کودک شدن است نه کوچک شدن. نمی خواهم تاریک شود عاقبت درونم از آب زیاد، من همان کاسه ی آبم که ماه لانه می کند در آن. در این روزهای باقی مانده عجیب بغضم می گیرد. کوچک های اطرافم از واژه هایم کمدی تراژدی ساختند. نگاه های تیزشون قلب جوجو رو به سیخ می کشه. مدت هاست که نوشته هایم بی تصویر شده است. دعا کردم همیشه کودک باشم اما کوچک نه! هنوز هست نگاه های پر از نفرت هنوز نرفته از بی تفاوتی نگاهش هنوز خشک نشده مشق های ناتمام دلم که خنده های تمسخرآمیز مجبورم می کنند که ثانیه ها را به اعتراف نداشته هایم قسم بخورم.
***
خارم اگر از خاري، خارم تو مپنداري – دانم كه مرا با گل يكجا تو نگه داري
گل را تو به آن گويي كز عشق معطر شد، آن گل كه فقط گل بود در حادثه پرپر شد
روياي تو را دارم هم از دل و از جانم، گفتند كه پيدا شو ديدند كه پنهانم
گفتند كه پيدا كن خود را تو را با هم، ديدند كه پيدا هست در هر نفس آدم
پيداست و من پنهان من در تن و او در جان، يك آن نظري كردم در خود گذري كردم
ديدم كه نه در دوري نزديك تر از نوري، در راه عبور از تو من اين همه دور از تو
يك عمر نينديشم هيهات تو در ديشم، چشم است كه بينا نيست در عشق كه اين ها نيست!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home