Monday, August 07, 2006

ماه پنجاهم


می خواستم تمام یکشنبه ی امروز، من را به خاطر تمام دوست داشتنم ببخشی. اینکه کمم برای این همه هوای خنک نفس هات، این همه طراوت عطر تک برگ نعناع. حضور نعنایی ِ نگاهت تمام وجودم را پر از خنکای دم ِ صبح های مهر کرد. تازه شدم. تفسیر احساس بودنت به اندازه ی تمام باران ِ ماهم سخت است. بودنت هیجان ِ آرامشم را به یک لذت پرواز باورنکردنی تا اوج فیروزه ای تبدیل کرده بود. دل دل کردن هایم پر بود از حقیقت تلاقی ِ نگاهت،" می شود آیاهایی" که ذهنم را بدون حتی یک جواب مغشوش خودشون کرده بودند. اما این بار با شهامت تر از همیشه معجزه ی شناختنت را اعتراف می کنم! می خواهم حماسه ساز یک اسطوره باشم، عجیب باورنکردنی
ماه ِ یازده روز ِ آسمون هم برای کامل شدن اتفاق می خواد چه برسه به ماه بارون ِ من که پنجاه روز ِ شده. می خواد از ته ِ دلش بخنده، بباره، نفس بکشه، می خواد برای گفتن ِ اندازه ی دوست داشتنش از هیچ کس نترسه. می خواد برای یک بار هم که شده مسافر کوچولوی دلش رو با اسم سادش صدا بزنه. می خواد اون بدونه که معنی ِ اسمش آسمونه!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home