Sunday, May 21, 2006

ماه سی و هفتم


گاهی باید تا عمق یک بودن قدم زد. آهسته تر از حتی خوردن اشک های خدا به روی گلبرگ نازپونه
همیشه های بی تو! سلام. صدای این بی حضور را می شنوی؟ سفر آغاز شد. اما نه ابدی،اما نه طولانی. روزی از همین پاییزهای آذرمهر، ماه میزبان بود. کوچ آغاز شده بود. زمین پر از کفش شد. پرواز برهنه تا ماه! مثل همیشه انگشت به دهان برده ی پرواز بودم که آینه شدی. شیشه شدی، نمی دانم خدا شدی. خدایا سلام. سیب همیشه وعده گاه ما دوران ِ پر از اضطراب ِ نبودن هاست. قدم زدن آهسته پر از آهنگ غم ِ هبوط ِ خدا دیدنی بود. من توانستم. در میان آن همه اشک ِ از دست رفتن ها، من خدا را دیدم. زیبا بود. پیراهن پارچه ای مشکی دکمه دار، شلوار کتان نخودی، موهای پریشان. یک عینک که از ترس اشک به چشمانت زده بودی تا مبادا همه بفهمند خدایی. اما من دیدم! من با تو گریه کردم. با تو! وگاهی رسالت عکاس چنان سنگین است که خود سوژه ی بالیدن ها می شود. چند لوح افتخار باید تقدیم شود برای تحسین ِ شکوه پرواز...؟ چه داشتم برای پرواز جز یک هزار واژه ی بی حضور. گریه هایم اشک نداشت. سکوت بود تمامش. غروب که شد، میان حیاط ِ قدم زدن های خدا، به آسمان نگاه کردیم. یادت هست خدا؟ هنوز ستاره هایشان آسمان دل بچه ها را رها نکرده بودند. هنوز بودند تا این همه کودک، بهانه گیر مادر نشوند. چه مادرانه ستاره شدی
و من تمام شدم، همان شب. تمام در وجود خدا! خدای زمینیو شنیدم کسی گفت: دارم فکر می کنم چهل روز زمان زیادیه یا نه...؟ چهل روز ندیدنت، نشنیدنت، چهل روز نبودنت؟ خیلی زیاده حسن، خیلی زیاده! چهل روزه که اسمتو با پیشوند "شهید" می بینم.
یادت جاوید

2 Comments:

At 11:44 PM, Anonymous Anonymous said...

محدثه ي من ببين زدم به سيم آخر من از تو ديوونه ترم! اينو خودتم خوب مي دوني.برات مطمئنم كه ثابت شده ولي يادش هم داره منو آزار ميده.من نمي دونم چرا هميشه در سمت سكوتي؟ آخه آسموني من هر چي فكر مي كنم مي بينم همه چي سرجاش بوده.ولي من براي دونستن همه اون چيزا خيلي باهوش نيستم باور كن پس نخواه كه همه چيز رو خودم بفهمم.

 
At 11:41 PM, Anonymous Anonymous said...

بازم سلام دلم مي خواد باز بنويسم.تا ديگه فراموشت نشه آسمون هنوز آبيه و سيب هنوز سرخ سرخ.امروز داشتم به اين فكر مي كردم كه چي بگم.از ديروز حالم بدتره.ديشب دنيا يه جور ديگه بود توش داشتم گيج مي خوردم.اصلا نمي فهميدم دليلش چيه.راستي قرار بود ديشب به روز كني؟ اونقدر غرق فيروزه اي شدم كه وقتي به دور و اطرافم نگاه مي كنم دلم آشوب ميشه.حالم بد ميشه.بهتر نبود كلمه ي بهتري براش پيدا مي كردي؟ حس مي كنم گاهي حتي خود ما هم ظرفيتش رو نداريم.بيا پيداش كنيم.اون همونجا منتظره.خيلي بيشتر ازما.راستي فكر كردي تا حالا كه معني اون اسم چيه؟چهره اش چهره ي يك تصوير كه از ازل بوده.آسموني بوده.

 

Post a Comment

<< Home