Tuesday, May 16, 2006

ماه سي و پنجم

چه اتفاقي افتاده كه همه نگران جوجوهستن ؟چرا نگاه هاي الهه پر از نگرانيه؟ چرا شكوه دائم به جوجو مي گه بخند؟ چي شده؟ دوباره گربه‌ي لوس ايسنا از كنار الميرا رد شده و دلش رو لرزونده يا توت هاي حياط زير قدم‌هاي پر از خشم و غرور آدم هاي زميني له شده؟ یا اینکه پل ِ سیمی مورچه ها خراب شده و نمی تونند وقتی حاجی داد کشید خودشون رو به ایوون ِ فرهنگ و هنر برسونند؟ جوجو چه اشتباهي كرده كه اشتباه گرفته شده؟ آسمونش رو اشتباهي اومده؟
*******
وقتي واژه‌هاي مقدس نگاهت متهم مي شه به ابتذال ،وقتي پاكي عشقت دستخوش فريادها ،بي قراري ها ،ترديدهاي
آدم‌هاي زميني مي شه. ديگه چي ازت باقي مي مونه؟ اصلا مي توني وجود داشته باشي ؟
وقتي حتي نتوني ادعا كني عاشق هستي ،با يك فلش يكطرفه وصلت مي كنن بخ يك شيء ، به يك بي جون شايد هم نيمه جون! گاهي آدم‌ها از اشيا هم بي جون تر مي‌شن .وقتي افكار و باورهاي آدم‌هاي اطرافت سوي عشقت رو مثل پتانسيل صفر به زمين وصل مي كنن چطور مي توني فرياد بزني آسموني هستي؟ وقتي حتي كسي كه فكر مي‌كردي حرف‌هات رو مي فهمه فكر مي كردي حتما يه چيزي توي وجودش بوده كه آينه ي عشقت بشه ،بترسه و انكار كنه همه‌ي خوبي ها رو همه‌ي فيروزه‌اي ها رو. ديگه نمي شه به هيچ زميني اطمينان كرد؟ ديگه بايد بلند داد بزني حتي توي ِ زميني كه پل ِ عبور من بودي ،حتي تو ديگه نمي توني باشي .دروغ بود ،دروغ فكر مي كردي كه هستي .چقدر كوچك ساده‌اي بودي .بايد ديگه بگم فيروزه‌اي ترين احساس من كي بود چي بود .حتي بگم باشو غريبه ي كوچك من كي بود!
سلام خداي عزيز دل. ديدي چه رندانه آينه‌يي كه دربرابر دل جوجو قرار دادي اون شكست! آخه همه داشتن بهش تهمت مي زدن

0 Comments:

Post a Comment

<< Home