Tuesday, April 04, 2006

ماه بيست و هفتم

عشق است و آتش و خون
داغ است و درد دوري
كي مي توان نرفتن
كي مي توان صبوري
كي مي توان نرفتن
گيرم پري نمانده
گيرم كه سوختيم و خاكستري نمانده
با دوست عشق زيباست
با يار بي قراري
از دوست درد ماند و از يار يادگاري
گفتي از روز سفر
گفتم از من مگذر
مجنون ،ليلا ،رفتي بي بال و بي پر

0 Comments:

Post a Comment

<< Home