Tuesday, May 23, 2006

ماه آبان

و قلب باید مکث کند
در نفس کشیدن آغاز گردد
و عشق
رامش یابد
هر چند شب را
برای عشق ورزی آفریده اند
و روز افسوس
چه زود بر می گردد
با این همه
دیگر به ولگردی نخواهیم رفت
در پرتو ماه ِ رخشان
هیچ وقت فکر نمی کردم با شکسپیر هم بشه به طعم گس ِ یک شب پی برد. اما تجربه ی قشنگی بود
دیدن یک باغ ِ کندلوس با این همه زشتی دنیای آدم های اطرافت خاطره شد عزیز. احساس قشنگ آبان وقتی جوجو شد بهم غرور داد. وقتی معجزه ی آبان رسید فهمیدم معجزه یی که بی قرار حضورش هستم در یک آن برخورد کودک است اما من فهمیدم؟
آه خدایم سپاسگذارم. لذت بخش بود چشیدن سیب توی کالبد آبان و همه ی آدم های کندلوس فریاد کردند "و گاهی رفتن مقدس تر است..." کاش می تونستم تمام عمرم رو دنبال قبر آبان بگردم .دست های شیر و عسل رو رها نمی کردم تا تمام تلخی های نبودنش رو با نورش شیرینم کنه .پنجره ی اتاق ِ آبی رو باز می کردم از سوراخ پارگی توری به پشه ها خوشامد می گفتم . هیچ وقت صدای چکه کردن های شیر آب رو نمی کشتم. تا ابدیت ِ حضورش، مدل ِ بارون آسمونمون می شدم.بعد تو آبی فیروزه ای که سقف حیاط ِ با انگشت اشارت نشون بدی و بگی: نگاه کن خدا مال ِ ماست. منم خدا رو نقاشی می کنم دیدنی می شه لحظه ای که نگاه تو به بوم میفته؟ میشناسی نه؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home