Tuesday, September 05, 2006

ماه چهل و چهارم



نُقلکم، از اینکه بازم تشنه می شی خیلی خوشحالم. توی این روزهایی که می بینمت آرامش عجیبی دارم. اما هر روز که می گذره حریص تر می شم. می خوام یه عالمه داشته باشم تو رو، تا روزهایی که دیگه نیستم چشمام نگاهت رو کم نیارن. می دونم دوام نمی یارم اما این برای شکنجه ی دلی که دوست داره بیشتر از این ها آب بشه تنها راه ِ. آخرش اینه که به آرزوی همیشه ام می رسم و خدا مجبور می شه عروجم رو قبول کنه. هیچ وقت مثل این ثانیه ها که گذشتن، احساس نمی کردم این همه دارمت. عجیب دلم می خواد بدونه که دیگه از دستش ناراحت نیستی. شازده کوچولو دلتنگ ستاره ی خودش شده. به گمون خودش اون جا هیچ کس نمی تونه آسمونش رو ازش بگیره. اون جا هر چه قدر که دوست داشت می تونه آسمونش رو نگاه کنه. آسمون هم همیشه شب می مونه فقط برای مسافر کوچولوی خودش.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home