Wednesday, September 06, 2006

ماه پنجاه و پنجم

می خوام ببرمت به یک سفر عجیب به عمق نوجونی جوجو! آخه دارم می رم به دنیایی که تمام نوجونیم با طراوت و هیجان اون جا شکل گرفت. الان چیز زیادی نمی تونم ازش بگم باشه بعد از اینکه برگشتم
فقط اگه می دونی ثانیه های بودنت چه قدر برام عزیز ِ شبی که ماه کامل می شه به آسمون نگاه کن یک هدیه کوچولو پیش ِ من داری .اگر نگاه کردی چشمات رو ببند. اون وقت می بینی همه ی اون چیزی که درونم نگه داشتم برای روز مبادای تو! این کمترین هدیه ایه که می تونم بهت بدم یادت باشه وقتی چشمات رو بستی بدونی خدا مال ِ ماست من وتو اون وقت شک نکن و بخواه هر اون چیزی که ته ته ِ دلت داره التماس می کنه که به زبون بیاد. توی حیاط ِ شیخ زاهد تو کنارم هستی ، نزدیک تر از همیشه این بار فیروزه من رو تنها نمی بینه من با تو ... بقیه باشه برای بعد البته اگه خدا بخواد می خواستم برای جمله ی آخر بگم من رو به خاطر تمام دوست داشتنم ببخش
جوجو
نیمه ی شهریور 1385

1 Comments:

At 2:08 PM, Anonymous Anonymous said...

بالاخره ماهك كوچولوي اين صفحه هاي شلوغ اينترنتي، كامل شد و خدا به نظاره نشت و وقت پرواز رسيد و
قرار شد همگي آخرين ماه كامل 19 سالگي جوجو رو براي رسيدنش به هبوط از ته دل قسم بدن كه وعده يِ آسمونِ بيست سالگي، تو خالي از آب در نياد
حافظ شب هجران شد بوي خوش وصل آمد
شاديت مبارك باد اي عاشق شيدايي

 

Post a Comment

<< Home