Sunday, May 13, 2007

ماه صد و بیستم

دیدی آدم های شهرمون رو؟ با دیدن ِ بارون مثل ِ جن زده ها می ترسن و در به در دنبال ِ سر پناه می گردن. واقعا خنده دار می شن وقتی با کلی کلاس زیر ِ بارون خیس می شن! بی خبر از همه جا رفتم با کلاس ِ خالی مواجه شدم، به مسوول ِ دفتر یه سری زدم پرسیدم
Whats up?
اونم برگشت گفت
Today your class is cancel!
درمواجه شدنم قیافه ام دیدنی شده بود و به همه ی نفس نفس زدن هایی که تو راه زدم می خندیدم. حکمت ِ تعطیل شدن ِ کلاس با این همه بارون عجیب بود. دم ِ خدا یه لیوان آب طالبی ِ تگری از اونایی که تو محله ی سودا اینا اون روز خوردم. و من زیر ِ شلنگ بارون تو رو دیدم، یعنی تصور کردم خیس ِ خیس. یه کوچولوی ِ بامزه شده بودی که اصلا نگران این نبود بعد از بارون می خواد برای کی رنگین کمون بسازه. زیر ِ بارون همه اش غصه می خوردم که سلام هایم به دو هم نمی رسد.