Wednesday, May 09, 2007

ماه صد و نوزدهم

! یه خواهش؟ می تونم خیلی ساده صدات کنم آسمون؟ آخه هر وقت می خوام راحت حرف بزنم، بی کلمه های آهنگ دار، باید اسمت رو به زبون بیارم و در غیر ِ این صورت حرف زدن برام سخت می شه. می دونی چیه آسمون؟ من خیلی غصه می خورم به خاطر ِ اینکه درک ِ واژه های من برات تقریبا سخت ِ و دنیای ِ من تو ذهنت ممکن ِ خیلی پیچیده و گنگ باشه، در حالی که این جوری نیست؛ من شاعر نیستم و این دل نوشته هام فقط نیروی ِ حضور ِ تو در قلب ِ من ِ که تبدیل به همه ی باران ِ ماه می شه. خیلی سعی می کنم جوری بنویسم که تو با لبخند تمام ِ حسم رو تایید کنی و با این همه علامت سوال به استقبالشون نری. می خوام شفاف باشن اما سخت می شن. می خوام ساده باشن مبهم می شن. همه ی باران ِ ماه پر از خاطره های روز به روز و معمولا شبانه های ِ این دخترک ِ گیره آبی ِ که همه اش رو مدیون نگاه های گاه و بی گاه تو شده. اما احساس می کنم دیگه با همه ی واژه هام آشنا شدی. ببین آسمونم! دنیای من با همه ی کودکیش خیلی بزرگ ِ چون تو با همه ی عظمت ِ نگاهت مهمونش شدی و کاری کردی که بتونم تمامش رو نقاشی کنم. رفتار ِ من عادیه! چی کار کنم که سرم اونقدر به هواست که وقت ِ راه رفتن چاله خالی رو نمی بینم یا اون قدر پایین که می رم تو شیشه ی روبروم. ببین من عادیم. راستی من عادیم؟