Friday, May 04, 2007

ماه صد و هجدهم

وقتی نیستم، خوشحالی؛ وقتی نیستم...خوشحالم؛ وقتی نیستی بی تابم، یک داقونم! وقتی هستی دیوانه ی بی پروا، وقتی نیستی دیوانه ی بی آغوشم. هست و نیست ِ تو برایم همان یک رنگی ِ دیوانگی ست. چه فرقی برای این یک رنگی که باشم یا نباشم تو روزمره ی عمرم شدی، هستی، خواهی بود. روزمره ی بی عادت که هر روز صبح ِ بیداری به چشم هایم نگاه می کنم یاد ِ خیره های نیمه شبم به نگاهت می افتم؛ بی عادت تر از همیشه هر بار سپیدی برگه ها چشم هایم را می زنند نام ِ تو به قلمم بخشیده می شود بی ادعا! راز ِ این همه جریان ِ حضور ِ بی شک تداعی گر همه ی نبودن هایت برای قلبم بی توجیه است، اما تو همچنان روزمره ی بیداری از خواب و لالایی ِ سنگینی پلک هایم برای یک رویا هستی. می بینی که هستی ، هست تر از همیشه های مثل ِ همیشه. و من بی عادت می خواهم همه ات یک جا برای ِ خود ِ خود ِ خودم باشد.این تمام ِ خودخواهی ِ بی طاقتم بود که مثل ِ سابق بی بهانه گفته شد.