Monday, September 11, 2006

ماه پنجاه و هفتم

کودک شدن به بهانه ی یک بار فقط یک بار دیدنت لذت نوجونی کردن ِ که زیاد نمونده از عمرش. گُلکم، بودنت اون قدر باورنکردنی شده که هر ثانیه حضور خدا رو لمس می کنم قریب! دیدن خنده های قشنگت به قلم ِ خسته ام جون می ده. هیجان برای رقصیدن روی صفحات تقویمم. دوست دارم روی ِ ماه خدا رو ببوسم بی پرواتر از همیشه. رویای سپید ِ من، آرزو کن جایی را که آفتابگردان ِ من رهسپار خواهد شد. من هم مانند هیوا از دنیای بی کودک می ترسم. و من همیشه از ابتدای این همه آشنا می روم، رو به انتهایی که تنها باز می گردم، و در اتنهای شیرینی که خدا هست، مست نگاه شفاف قطره ی آبی می شوم که یک روز ِ سرد، از باران ِ بسیار دور افتاد... و من هنوز از واژه های پر از آب هیوا مسیح می خوانم تو را و آهسته به خواب ِ آب می روم. اما فهم آب ساده است همچون فهم خویشتن. فهم خویشتن سخت ساده است
!ناگهان ِ زیبای من، امشب تمام کودکان دنیا خواب خوب می بینند، می دانم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home