Friday, February 23, 2007

ماه نود و چهارم

عزیز ِ دل که شدی برای غربت ِ لحظه هامون که خدا نفس هایش از بغض ِ هیجانی می ترکید؛ من تنها شدن را جشن می گرفتم تا پاکیزانه های نگاهت را دعا کنم. بعد از مدت ها دارم دوباره دعا می کنم نزدیک به 15 روز ِ ... فهم جدا شدن و حرکت های مارپیچ ِ روحم در نهایت ِ نداشتن، اما حضور ِ صدایت به اندازه ی زجه های رها شده ی دست های در هوا خشکیده ی انگشت ِ به آسمان برده دردناک بود. تنها فیروزه را نشانه ی انگشتری اش بود! اما در تمام شدن ِ آخرین نفس زدن ها نمی رود تصویر ِ یک خیره نگاهت از تاریکی چشمانم ستاره زده ی دریا گیر می شود، غمناکی ِ پر از نمناکی ِ ترانه هایم. این واژه بارانی ها را پایان شده ی رفتنت هم نیست؛ انگار قصد طواف ِ بی صبرانه ی حقیقت ِ خدا را یگانه تمنا شده است. پروانه شده تمام ِ حواسم برای عبور از مرز ِ سایه ام که تاریکی اش فراری ِ جسم حتی شده. این ناباورانه ی کودک شده در این همه خواهش حتی همیشگی ِ بودنت را هم باور نیست. برای این ساده، تو همان سادگی ِ مرور ِ شبنم های پرطراوت ِ صبح گاهی ِ اذان است که فقط یک بار در روز درخشش می شود زیبایی ِ وصف خدا را! گفتن تازگی ِ هجوم ِ پر از تو برای سینه ام دردآوری ِ خنکی است که هر بار نگاه به درونم وجود می یابد روح ِ پر از عطر نرم ِ نعناع ... سهم سکوت نبود لایق ِ بغض های بی گناه ِ گلویم تا دربه دری هایش را بی صدا آه بکشد؛ و تنها گنجشک بود که رمز آه ِ ماه را آه کشید!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home