Monday, January 15, 2007

ماه هشتاد و چهارم

با کوچه آغاز ِ رفتن نیست
فانوس ِ رفاقت روشن نیست
نترس از هجوم ِ حضورم، چیزی جز تنهایی با من نیست
وقتی تو نباشی من به من مشکوکم
به هر گل به هر سایه روشن مشکوکم
مشکوکم به اشک کبوتر مشکوکم
مشکوکم به خواب ِ خاکستر مشکوکم
بی تو به کابوس و به رویا مشکوکم
به شعله به پروانه حتی مشکوکم
باز امشب فانوسی روشن نیست
تا سوگ ِ این شب یک شیون نیست
از کوکب تا کوکب خاموشی، شب از تو، شوق ِ شب کشتن نیست
ترسم نیست از دیوار از بن بست از سایه
تاریک ِ تاریکم، من ازمن می ترسم
من از سایه های شب بی رفیقی ، من از نارفیقانه بودن می ترسم

2 Comments:

At 2:13 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام. طلوع میکند آن ماه ... ؟! یاعلی

 
At 11:21 PM, Anonymous Anonymous said...

حالا دستهايم را تجربه شدي دخترك گيره آبي من؟
ببين اين همه فانوس روشن كردم
نترس و بيا
چيزي جز تنهايي با من نيست

 

Post a Comment

<< Home