Tuesday, February 27, 2007

ماه نود و ششم

از این بی سرانجامی ِ رود ِ لب تشنه ی پر تپش، که نقش ِ خیال ِ قطره ها را در نگاهی آرزو داشت؛
ولی فرش تن ِ این بی نهایت سنگ هایی شد که می ساید دل ِ نیلوفرینش
***
دیگه شمارش ِ روزهایی که همه اش نیستی از دستم در رفته! دیدی گفتم روزهای بعد از پاییز همه دزدند، همه سوزند، درد دارند. حالا هم که باید شعر خوند که تازه کن قلب ها را که عید در راه است. چه عید عجیبی ِ امسال اصلا شوقی برای اومدنش ندارم. من اصلا خوشحال نیستم از ذوق ِ هیچ چیزی هم نمی میرم. جالب ِ نه؟