Monday, April 02, 2007

ماه صد و پنجم

برای قصه خوانی ِ در کوچه های همه بن بست، تو ترانه ی فراموش نشدنی هستی تا چند باره بخوانمت: وقتی به تو می اندیشم، نم ِ باران، شبنم کاری می کند هر آنچه خاطر از توست. راستی که تو در کدام پیچ جاده، پایت بد پیچ خورد که هر چه منتظر می شوم سنگینی ِ سایه ی قدم های متفاوتت را دیدن نمی شوم؟ مقصر هستم به خاطر همه ی دویدن هایم. اما من هر بار که مست می شدم و در هوا می رقصیدم برعکس راه می رفتم تا پشت ِ سر، نگاهت کنم، حتی گاهی تو جلوتر منتظر می شدی و من معجزه می دیدم. کسی نبود تا نصیحت کند این دخترک گیره آبی را که این همه سرعت چه لذتی داشت؟ عجله برای رسیدن به یک ناکجایی که حتی جرئت رویاپردازی ِ ذهنت را خط ِ قرمز می کشد چیست؟ حالا گوشه ی یک دیوار که بعید می دانم سنگینی خستگی این همه دویدن را تاب بیاورد فقط به ابتدا نگاه می کند که کجا چشم گذاشت و ...! گاهی تصمیم می گیرم بازی را از سر بگیرم شاید پیدا شد اون دور راهی که از هم جدا شدیم و من نفهمیده گفتم ساک ساک.
کسی هست که بگه دلیل ِ این همه نگرانی چیه؟
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید؛ یک نفر در آب دارد می دهد جان! خودت که نه واژه هستی نه حتی تصویر پس من ِ این همه بی تو چه باید کند؟