Tuesday, March 20, 2007

ماه صد و دوم


درونم تلاطم داره از ناگهانی هر خبری، از اتفاقی شدن هر ثانیه یی... تنهایی عجیب دیوانه ترم کرده. همه چیز آماده است اما انگار اتاق ِ آبی ناله دارد. احساسم اینقدر جدید ِ که نمی فهممش! تا به حال این جوری نشده بودم، اعتراف می کنم. گوش هام منتظر زنگ ِ در؛ِ صدای ِ تو رو ازاین همه صدای اطرافش جست وجو می کنه، دست هام مدام سمت ِ آخرین برگ ِ تقویم می ره تا پرش کنه،اما دست نگه می دارم، با خودم می گم صبر کن شاید اتفاقی افتاد ... به گوشیم که روی کاناپه افتاده نگاه ِ پرازالتماسی دارم: زنگ بزن، منتظرم! اما زمان هم کرولال شده. معلوم ِ چه مرگم شده؟ باید از این همه اتفاق دل بکنی، تموم شد.