Sunday, July 01, 2007

...ماه ِ دوباره

یادمان باشد تنها هستیم
و
در این تنهایی
گوشه ی عمق ِ زمین
و به دنبال ِ کمی ساغر ِ خودرو هستیم
که می ِ ناب ِ صدایش
ببرد هوش ز بی هوشی یک نیمه شب ِ سخت ِ فراق.
شایدم نیمه شبی سخت فراغ.
انتظاری نشود کاش برایم که کسی
که صدایم کند و حال ِ تو را می پرسد
و من از حامی ِ این تنهایی
دلم از هر چه سراغت خالیست
و کسی را نشود تا همه ی حسرت نامت شنوایی باشد
چه پریشان حالی
و چه آمد به سر ِ تنهایی
که شدم عریانش
و همه فهمیدند
که چه اندازه کمی عریان است
کودک ِ احساسم
و چه یخ دستانم
که نوازش هایت، همه از دور فرا می خواند
یادمان باشد تنها هستیم
و دراین تنهایی
که مبادا کسی بویی ببرد
اشک ها منجمد ِ حجم ِ فضای ِ بیرون
خواب ِ خوش می بینم
که چه اندازه زمین مغرور است
و چه اندازه صدایت لرزان
و تنم می لرزد
که بگویم پوزش
می شوم سر به هوا
توی آن کوچه ی لاغر و دراز
که بجویم تشنه
چند روزیست دلم می خواهد
به کسی بر نخورد
بی کلامی ِ نگاهم که سکوتی بی رنگ
همه ی مشترکات ِ ذهنم
همه را پوسانده
و کسی منتظر ِ گفتن ِ اسمت هم نیست
من چه غم می گیرد
و غبار ِ همه ی تنهایی
که برایت دور است
و برایت دورم
همه می پندارند
که برایت دورم
که تو از من دوری
همه باور دارند
تازگی ها کمی بیشتر احمق شده ام
و کسی از تو برایم سخنی گویا نیست
دختر ِ رویایی
بی شک این بار عاقل شده است
و تمام ِ عقلش
همه تصویر نگاهت را بر طاغچه ی تنهایی
گل ِ خودرو کاشته
که همه پندارند این همه تازه علف هست برای هستی
راستی کس چه می داند
وحشی ِ دستانت
می برد اوج مرا تا یگانه هستی
و من از عرش، فلک را به تماشا می بارم
که خدا اینجاست
لای انگشتانم
و من آن را مشت می کوبم که چرا
به دلم می رانی
که پیامی داری
بار دیگر به بهای یک نوازش حتی
گونه هایم را چال می اندازد
که ببین خالیست!
تو چه بی رحمانه
قادری تا که وجودم را بخندانی
یادمان باشد تنها هستیم
و در این تنهایی
مبادا پشه ای کشته شود
دل ِ خاری بسوزد
که چرا طعم ِ نوازش را حسرت شده است
و دل ِ من
به تمام ِ مظلومیت ِ یک شبه ات
می خواهد
رمز ِ این دلتنگی
بشود مال ِ خودت
که بدانی من تو را دارم
تو خدا را
من خدا را با تو دارم به خدا.
تاریخ: یک روز قبل از شنبه 9 تیر؛