Thursday, May 24, 2007

ماه صد و بیست و چهارم

وقتی که دوری وقتی که نزدیک
وقتی که روشن انگاری تاریک
وقتی بودنت حکم ِ نبودن ِ
وقتی موندنت حکم ِ نموندن
انیقده دیدن مثل ِ ندیدن
اینقده بودن مثل ِ بریدن
اینقده داشتن مثل ِ نداشتن ِ
اینقده خواستن مثل ِ نخواستن ِ
همیشه در برزخ ِ مرگ ِ یک تولد که این بار بیست سال بیشتر نداشت ذهنم درگیر می شود با همه ی آرزوهای خواستنی و حتی نخواستنی. این که معنی ِ تمام ِ دوست داشتنم وای که اگر فقط این جایی باشد برای بقیه ی راه چه آبرویی برای دفاع از همه ی ثانیه هایی که شک نداشتم مقدسند. وای که دلم برای ستاره شدن یک ناهید کوچک شده می خواهم برایش تمام ِ ونوس را نور باران کنم تا بدونه جشن دارد رفتن ِ باشکوه ِ این همه پاکی... انگار تمامی ندارد داستان این عروج این همه عاشق و من هنوز عاشق نیستم گویا! برای اثبات ِ دنیای ِ بی رنگی ِ عشقم که یخ دارد هوایش چگونه باید دوست داشتنم را هجی کنم ؟ هر چه معصومیت نگاه باشد در اوج ِ باران سپاری لبخند ها می خواهد فریاد چه بانگی در آرد؟ اگر هر چه خوبی باید مدفون شده ی خاک باشد، اگر پشتوانه ی برادر همه اش باید دستخوش یک تقدیر تبدیل به حسرت ِ داشتن باشد و آغاز ستایش ِ یک خدا باشد که درد را همراه با اشک آفرید.
آسمان ِ درد ِ دل هایم! ناهید سه روز است که دیگر نیست؛ همان هست ِ نیست شده ای که برای داشتنش می خواهی زمین را چنگ بزنی اما باید ندیدن ها را عادت شد.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home