Monday, July 23, 2007

ماه صد و چهلم

دلت شور می زند کودک ِ چند سال و نیمه ام؟
انگار امشب آسمان به میهمانی ِ چشمانم می آید که دلشوره دارم
همه چیز آماده است؟ دست هایم باشند برای یک پذیرایی ِ ناگهان
!ناگهان نلرزند قطره های اشک در یک نگاه ِ بی قرار به ستاره ام

ستاره چشمک می زند
دلبری می کند، با هر بارخیره شدنم به زیبایی ِ عمق ِ چشمانش
می خواهم زبانم را گاز بگیرم
می خواهم دستانم بی اختیاری نکنند و برگه ها را سیاه ِ دوست داشتنش نکنند
اما او دلبری می کند
دل می برد از من ِ بی دل
با احساسم توپ بازی می کند
گاهی پرتم می کند به یک سیاهی ِ نامعلوم که نمی شناسمش
دورم می کند و من تنها
در خلاء بی نفس کشیدنم زندگی می کنم
ولی زیباست برگشتی که خودش کهربا می شود و مرا به عمق ِ درونش می کشاند
!...وای که در او یکی شدن چه جذابیتی دارد
!چه جذابیتی دارد
چشمهایش را ببین
انگار دارد مرا ورانداز می کند برای ِ یک رقص ِ ناآگاه
با چشمانم التماس می کنم
مرا انتخاب کن
دستانم را بگیر
با من برقص
تو را به اوج ِ آسمان خواهم برد، چرخشی نه چندان سریع
آهسته آهسته غرقت می کنم
انگار می لرزم
به خودم که برمی گردم
درون هیچ شبهی نیستم که برقصم برایت
اینجا هستم
!روبروی یک سخنران که از آسمان ها قصه می گوید، قصه
!و من تو را پشت ِ یک فلش ِ ناگهان ِ دوربین تجسم می کنم، خیره به من
تو عکس می گیری از تمام ِ من
من قانعم به عبورهای ِ هر چند گاه و بیگاه
هر چند تند و بی دلیل
من سرشار می شوم وقتی حضورت حس می شود بر ثانیه هایم
اما تو قناعت نمی کنی مرا
تمام را می خواهی
دستانم را می خواهی
افکارم را می خوانی
مرا حبس می کنی در گوله ی چشمانت
من به نگاه هایت
به حس ِ عجیب ِ دوربینت
به اوج می رسم
اما تو مرا می خوانی
می خوانی تا غرق شوی
تا غرقم کنی
تو به عبورهایم قناعت نمی کنی
می خواهی برایت قربانی شوم
می خواهم قلبم را ببویی
لمس کنی احساس ِ شیشه ایم را
و کم می آورم
از احساسی که دیدنی نیست
کم می آورم از سکوتت که چه التماسی دارد
چه نیازی است برای ِ من گفتن
و تو نگفتن
چه خواهشی است برای ِ من باریدن
و تو تنها بغض شدن؟
دزد بی معرفت هستی که فقط اشک هایم را می دزدی
تو حتی به اشک های ِ من قناعت نمی کنی
می خواهی تمامم مال ِ تو باشد
باورت نشده که ثانیه ها تو را برایم تیک تاک می کنند
کشف ِ یک فاصله که میانش دانه پاشیده ام شاید
!...گنجشک ها دانه ها را به تو کم کنند
کاش سوژه ات بودم در یک فضای اطرافم
وقتی هیجان زده ی یک آهنگم، یک صدا و شاید تجسم یک نیاز
یک صندلی ِ خالی کنار ِ یک زیر پله
!چقدر پر هجوم به نظر می رسد وقتی تمام ِ وجودم را چشم می شود برای ِ یک وجود به اسم ِ تو
کاش بودی
کاش برایم مدام از تنهای هایت قصه ی شبانه بودی
و من برای تک تکشان اشک می ریختم
چه لذتی دارد رها شدن در آغوش ِ خاطراتت
!اما انگار در گودال های ِ مریخ جا گذاشته ای مرا
!حتی دیدنم برایت سکسه می شود مثل ِ سیگار
"وای کاش نمی دیدم"
"وای دوباره چه کنم این افکارِ فراموشی "
" وای هیجان ِ نگاهش"
" وای خنده های ِ پر عصبیتش "
نمی شود جای ِ همه ی این " وای ها" یک بار عمیق نفس بکشی؟
درد دارم، باشد
خنده هایت بغض می شود، باشد
!...اما
نه جز اینم آرزویی نیست
وای" بودن هم عالمی دارد
وقتی با دیدنم تنها همین واژه فضای ِ ذهنت را پر می کند
سانسور می شود تا درگیری ِ بودنم کم شود
و تو
...فقط از دور خدایا کنی
خدا صدایت را شنیدار است
شاید دعاهایت مستجاب شود
! من در آتش ِ تو ققنوس ِ تازه ای باشم بدون ِ تو
من و سوده ی من