Thursday, October 12, 2006

ماه شصت و شش

و خواستنی ترین همیشه گی ِ من، اشک های ِ من چه جاذبه ای دارند آن هنگام که خود، مظهر باران ِ ماه ِ نگاهم هستی. وقتی هست ِ تو بود ِ حضورم می شود نفس ها بی تو معنای عمیق خفگی در خلا یک آسمان است که حریص ترت می شود، برای تنفس یک عمق! خسته شدم از این همه سقف که من را مجبور به رفتن می کند. برای پرواز به تقدسات تمامی نگاهت یک ثانیه فرصت است تا زندگی کنم آسمانی را که رانده شده بودم. زندگی بدون تکرار خاطره ی قدم های نگاهت بر صفحه ی همیشه شب ِ قلبم ناممکن ِ ذهنم است؛ می خواهم یک طالب ِ بی قرار باشم تا دل نوشته هایم خدایی ِ روزه ی سکوتم باشند. ببین تشنگی های تو تا منتهای کجا به شامات ِ شبانه ام می برد. عجیب ِ ابدیت بودنم، بر پیکر پر از داغ ِ دوری مهتاب باش تا تجسم باران برای گونه هایم، گمان ِ خنکای دم ِ صبح پاییز باشد.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home