Friday, November 03, 2006

ماه هفتاد و سوم

چند قدمی ِ پر از ابهام ِ من، باربد تنهایی های ِ شبیه لیلی! می توان بی نیاز شد از تنفس؟ بی تفاوت شد وقتی چشمانت نارنجی زرد ِ برگ های بی گناه ِ نگاه پاییز می شود؟ عظیم است پرواز ِ دور، اما کی پنجره ها می شکنند بغض یک دیوار را تا دل بزرگ شود بی هیچ بستگی ِ بی واسطه؟ کوچیدن را باید تا کجای یک خدا به انتظار کشید؟ دور ِ بی نهایت شد تا هیچ تلنگری اشک نشود، هراس ِ نبودن ها را کودک نشد. چگونه دوچرخه ی بی رکاب این همه دوری، این همه دربه دری از دل را جبران شود. خون خواهی سیب ِ حوا چند سال ِ بی هبوط، بی حضور، بی حتی یک سبد سکوت را آوا می شود. می بینی تمام ِ همیشه سوالم را؟ اشتباه نکن، ذهن ِ زیبای ِ بی حضورم، من تنهایی ِ پر از یادت را به هر چه پایان ِ بود ِ بی تو نمی فروشم. گفتم کسی می شوم شبیه ِ همه اما شبیه هیچ کس. گفتم درد ِ لبخند می شوم. حتی تناقضی می شوم بدون حتی یک مثال ِ نقض. گفتم تا ابد ِ نوشته هایم مال ِ تو حتی اگر امیدی به خواندنش را نداشته باشم. حتی اگر ندانی اشان عظمت ِ باریدن ماه بی خسوف را.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home