Sunday, October 22, 2006

ماه شصت و هشتم

دلم غم دارد امشب. دلم تب دارد، آسمانش را کم دارد امشب. دلم تنهایی اش را "بیتا" دارد امشب. دلم راستی خدا را دارد امشب. اما حضورت را کم آورده. دلم را آسمان همین امشب فراموش خواهد شد. دلم نوازش پر از نگاهی را کم دارد امشب. خواست، اما سهمی نداشت از تمامی صدای بلند یک لبخند، امشب. اما خدا را دارد امشب، عجیب! دلم یک ُتنگ پر از اشک خدا را دارد امشب. هوا ابریست، دلم زخم ِ تمام ِ رد ِ یک شهاب دارد امشب. دلم خدا را کودکی کرد، ماه را بوسید، تمام ِ نداشته هایش را پاکوبید، امشب. دلم را درد ِ یک لحظه سلام دارد، داغ ِ شیشه ی چشمانش را یخ دارد امشب. دلم امشب ثانیه هایی را حسرتی دارد که گمان می برد، تنها گمان می برد طالبش بی قرار شده. دلم طعم گس ِ داشتن ِ سیبش را تب دارد امشب. دلم را چه شده که گرماگرم بازدم نفس هایش را از یاد ِ بهانه های ده قدمی ناز ِ بچه گربه ی کور پر کرده. دلم را هر شب باران را زیبا دارد، فقط مال ِ خودش، امشب. دلم می داند که نمی دانی اش، باور کرد نمی بینی ماه هر شب بارانی اش را، امشب. دلم زخم ِ ترحم های بی لبخند دارد امشب. تمام ِ خاطرات ِ سبزآبی ِ اوج "قریب" را بارید امشب. دلم از آخرین شب های مهرش، ساعتی را 20 بار مُرد امشب.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home