Sunday, March 12, 2006

ماه بيست و ششم

دوست داشتم يه عالمه ماهي بكشم اما امان از بي سرعتي
هميشه يه اتفاقاتي توي زندگي آدما پيش مياد كه مي فهمه كاراي خدا بي حكمت نيست
گاهي رفتن ها صلاحي‌ست كه بايد فقط نگاه كرد و با دست تكان دادن برايش آرزوي موفقيت كرد
****
بهار نزديك است
اما امسال تو در دياري دور ،شكوفه مي‌كني
كه طعم ميوه‌ات
براي از زمستان زدگان ِ فاصله
ممنوعه است
*********
دلتنگی‌ام را به کی بگويم وقتی نيستی؟
تا کجا راه بروم تا تمام شوم؟
مثل يک جاده...
نيستی که!
من هم عادت نمی‌کنم

Wednesday, March 08, 2006

ماه بيست و پنجم

از اين كه نيستي و يادت تصور روزهاي ادامه خواهد شد نمي رنجم
من سخت خواهان آينده اي هستم كه بفهمي چگونه ذهنم آمدنت را جشن خواهد گرفت
انتظار سهم آدمي از روزهاي هميشه با خداست
گفتم شايد نوبتم باشد. راستي كي؟ چقدر مي توانم ماهي قلبم را در نگاه تو خلاصه كنم
**********
ديشب يه عالمه ماهي قرمز ديدم. كاش عيد امسال به قشنگي خوابم باشه. پر از ماهي‌قرمز هايي كه توي تنگ من ،تنگ ِ خود ِ خودم براي من مي رقصند. هميشه آرزو داشتم تو رو توي خواب ببينم ديشب به آرزوي ديرينه ام رسيدم. يه عالمه سيب سرخ
ديشب يه عالمه بودي .صبح كه از خواب بيدار شدم دستام بوي حضورت رو مي داد
كاش ديشب تموم نمي شد

Tuesday, March 07, 2006

ماه بيست و چهارم

من تقدس نبودنت را به دنيا سيب سرخ ِ بي نگاه نمي فروشم
دست نيافتني بودنت برايم هديه اي است كه خداوند از آخرين سهم ستارگان براي اين كوچك فرستاده است
همه مي گويند تو بايد برسي اما من مي گويم هميشه نبايد جاده ها پايان داشته باشند. گاهي بي انتها بودن هاست كه واژه هاي خشكي كه در دستان هوس مي پژمرد رامعنا كند. من هميشه شكرگزار خدا بودم كه سهم مرا اين همه دشوار قرار دادتا برسم به مفهومي كه بايد مي رسيدم. تا درك كنم هميشه نبايد نگاه ها را خريد و هميشه نبايد دست هايت را نگاه كني و مثل هميشه سيب سرخ ببيني. گاهي بايد حسرت خورد
اين حسرت ها گاهي آدمي را تا مرز باورهاي برهنه اي مي كشانند كه طعم سيب سرخ را نخورده احساس كني
هيچ وقت نخواستم قفسي باشم براي اوج گرفتني كه تقدير پيش رويت نهاده