Saturday, January 28, 2006

ماه نهم

...و عشق تو را به زمین می کشد همچنان که تاج بر سر
حالِ پاک بودنش گاهی می سوزاند تو را و خاکسترت به دست بادهای همواره به وسعت تشکیل ابرها می رسد. گاهی وسعت تشکیل ابرها تحیر حضور آدم هایی شبیه مه را دوباره در نظرت مشدد می کند. این آدم های شبیه مه چه بی تاب حضور و بی قرار فراق هستند. همیشه حرف دلم را با بغض می خورم ، گاهی دنیا دیگر مثل تو ندارد و نخواهد آورد. نخواهد کسی مثل نور را بتاباند بر دلِ کورم. راستی دلم کور شده .نمی بیند . کورِ هر چه غیرِ توست. کاش می شد همیشه باشی تا کوریم رنجم ندهد. تا همه با انگشت مرا نگاه نکنند که ببین این کورِ بی اوست
اما قطره های اشکِ چشم کور هزار بار الماس تر از قطره های اشک چشم است. من چگونه تو را مورد حمله ی الماس های وجودم قرار دهم تا قلبم را بشناسی که چقدر بی تو خسته است. چقدر این بی تویی امان حضورش را بریده. کاش می دیدی "غریبه ی آشنا" . من هر روز حالِ تو را از این آدم های شبیه مه می پرسم شاید که بهتر از قبل و سردتر از قبل باشی
وای از این دلِ هواییِ بی سامان، نشنیدنت و ندیدنت را تحمل می کنم برای یک نگاه یخ زده ات تا آتش درونم با نگاه آبیت آرام گیرد. من با تو "من" شدم اما کاش تو با من ما شوی. این ای کاش ها همه بهانه ای هستند برای تفکرِ تو و شناختِ من . برای این همه دردِ بی حضوری ات. دردِ بی حضوری تو برایم شیرین است چون در دل می دانم که تو هستی و من هنوز تو را حس می کنم وای از آن روزی که تو یک خاطره ی دست نیافته ای باشی که تنها در برشی از زمان لانه ی دلم بود که دیگر نیست
و گه گاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود نا چیز
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی

Monday, January 23, 2006

ماه لیلا

ماه امشب پیشکش تو
!عزیز دلم
کنار پنجره ی اتاقت که بایستی ماه مهربونِ لیلا منتظر توست
آسمان به ماه لیلا حسودیش می شود
می خواهم بخوابم و خواب خوش ببینم که می آیی
عزیز دلم می خوام برات لالایی که قولش رو داده بودم بخونم
لالا ،لالا گلِِِِ پونه
لالا ،لالا بابا رفته پی دونه
.عزیز من این همه باران ماه رو به تقدس نفس هات تقدیم کردم از من پذیرا باش
!...به فیروزه ایه بلند احساسِ پاکت قسم که ماه آسمون برای آسمونِ دلِ لیلا کمِ

Saturday, January 21, 2006

ماه هشتم


دل جوجو امشب یه عالمه "ماه" می خواست اما بال هاش توان پرواز نداشتند
بزرگترین آرزوی جوجو امشب دو تا بال بود . فرشته ی مهربون امشب راهي سفر به ماه اما جوجو تو حسرت دو تا بال
...هیچ کی نمی دونه دلٍ جوجو چه رنگیه
خدا کنه آقا گرگه حرمت دل جوجو رو نشکنه ولی آخه اونم نمی دونه توی دل جوجو چه خبره
جوجو حتی کسی رو هم نداره که سفارشٍ دلش رو به آقا گرگه بکنه
!بیچاره جوجو
اگر به اولین حرف تسلیم بشی باید همیشه گوش به فرمان "باشی و اگر با اولین شکست کنار بری تو همیشه مغلوبی
جوجو فانوسش رو گم کرده اون یه فانوس داشت که هیچ کس بهش هدیه نداده بود اون فانوسش
رو خیلی دوست داشت
اما جوجو خبر نداشت که ماه مهربون باد رو برای جوجو فرستاده تا اونم به مهمونی برسه
جوجو گفت اگه باد بتونه من و به ماه برسونه دیگه ماه رو ترک نمی کنه اما باد گفت هنوز زوده هنوز مونده زمینی ها جوجو رو بشناسند جوجو گفت چه طوری ؟ باد به گوله ی برف نگاه کرد و گفت گوله تو رو به زمین می رسونه
جوجو باورش نمی شد . اون این همه بال رو مدیونٍ سیبشٍ آخه اون فهمید دل جوجو چه رنگیه اون به ماه خبر داده بود جوجو بال هایی که بهش داده بودی گم کرده
حالا دل تو دل جوجو نیست. اون امشب این همه بارونٍ ماه رو مدیون سیبشٍ

Wednesday, January 18, 2006

ماه هفتم


قسم به حشمت جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
جبین و چهره ی حافظ خدا جدا مکناد
زخاک بارگه کبریای شاه شجاع

عید سعید غدیر ، عید ولایت مرد سر بر چاه، امیر لبخند و عشق، علی حقیقتی بر گونه ی اساطیرفرصتی است تا بار دیگر امامت مقدس نور را بر دل های خود فریاد کنیم
...وتو! خواهی آمد ، بار دیگر ظهور خواهی کرد در قامتی دیگر
و تو خواهی آمد
از پشت ثانیه های بی رمق تپش
و در هوای دلم
!...جاری خواهی شد عجیب
و این بار من
زجر پنهان چشم هایم را
همچنان نذر سکوت خواهم کرد
تا وقتی که تو
!حضورت را به درازای شب یلدا تفسیر کنی
عزیز دل سلام
بار دیگر واژه هایم پر از عطر نعنایی است که عطش حضور تو را تصویر کند .عزیز به تمام سایه های رنگی به بلندای فیروزه ای احساس قسم که من هنوز بر سر پیمان خود هستم
تا کی باید شاهد معجزه ی ظهور علی باشیم
عزیز عدالت چشم های تو را چشم به راه است
ها ! عدالت سال هاست چشم های تو را چشم به راه است
!ای چشم خدا

Tuesday, January 17, 2006

ماه ششم


.من از صدای گریه ی تو تا آفتاب می روم
.غربت نگاه تو را کوچ می کنم و به سمت همه ی خوبی ها می روم. صدای روحت دلم را می لرزاند
.روح پاک و معصوم تو ، روح سبک بالت و مرا اوج می دهد تا فیروزه ای احساس
.می دانی صدای خنده های کودکانه ات در هم نوایی با شیپوریان سر به گریبان است
و سادگی خنده هایت مرا متوجه ی اشاره ی انگشتت به آن نقطه از آسمان کرد، و آن نقطه تنها ستاره ی درخشنده ی شهید ما در آسمان غبارآلود چشمک می زند و به زمینی ها می خندد
.من از این پایین صدای خنده هایت را لمس می کنم که چه بی پروا نیلوفری است
و چارچوب پنجره های دل زمینی ها را به سمت فدایی شدن باز می کنم و تنها ابزارم همین خنده های نیلوفری توست
...اما من ِ خاکستری سعی کردم تا اشک هایم رهایم کنند اما
اما جاری لبخند هایت مانع از سرازیر شدن آنها می شود، آخر روحت به آن اندازه بزرگ است که توان روح خسته ی مرا گرفته
...آه! خسته شدم ، از این همه چشم انتظاری یک لبخند خسته شدم ، کدامین جاده امشب می گذارد سر به پای تو
کدام در به روی پیله ی پروانه ای من باز خواهد شد و مرا به سوی تو شناور خواهد کرد
می دانم من توان پروانه شدن ندارم . تو لذت پرواز را نشانم می دهی تا آن را حس کنم؟
تو بال های مرا همراهی می کنی تا در کنار تو بوی زیبا شدن را حس کنم؟
گفتم بال! یادت هست چندین روز پیش از ماه بوی بال سوخته می آمد؟
.می آمد . دیگر خیالی نیست. بال های آسمانیت را به کمک بفرست
می ترسم شرمنده ات باشم . چه کنم آن قدر پایینم که می ترسم بال آسمانی تو هم برای این منِِ ِ در بند نتواند کاری کند و من می مانم و یک حسرت همیشگی
.حسرتی که جانم را می کاهد . تو را به رتبه ای که داری حداقل یادم کن
باشد که یادهای تو مرا ، روحم را برساند به گنبد رحمت صاحب وقت و کلیدی باشد برای قفس تنهایی هایم
تو را به رتبه ای که داری حداقل یادم کن
!شنیدم که کسی گفت: از ماه بوی بال سوخته می آید
!برای آنان که رفتند و از آنها برای ما پر ازبوی ماه باقی مانده است ، روحشان شاد
(مناظره ای از سیب و جوجو)

Wednesday, January 11, 2006

ماه پنجم

می خواهم از زبان عاشقان تو حرف بزنم اما می دانی که کمم برای این همه سیب
از آن روزی یاد می کنم که چه بی پروا به سمت تو پرکشیدیم
خودمان را در مقابل هجومی از نور و ستایش دیدیم "پر" همیشه مقدسی به استقبالمان آمد
قدم زدن در صحن پر از نور قوت قلبی بر دل های مضطرب و هیجان زده یمان شد
تو آن بالا بودی من خودم دیدم روی آن بالاترین گلدسته ی خیال با آن موهای طلایی سیب سرخی که در دست داشتی
به رخم می کشیدی
من غصه خوردم
نه به خاطر نداشته هایم بیشتر به خاطر حسرت یگ گاز از آن سیب
تو خودت بهتر می دانی من چه قدر عاشق آسمان سرخ با ستاره های ریز سیب بودم

همه چیز رویایی بود قدم هایمان گویی ما را به آسمان فیروزه ای میبردند و من چه عجیب
مجذوب آن زمرد" ری" شدم
و اما اکنون در هنگامه ی رفتنت
درپای کوبی مرثیه ها
زلال اشک هایم می رقصند
و من بدرقه ی راهت می کنم تا ابد تمام خنده هایم را

Monday, January 09, 2006

ماه چهارم


صداى ترد خرد شدن غرور برف زير قدم هاى تو با يك جاده, صداى حضور مقدس سپيدى است
من امروز سرشار از تقدس رد قدم هاى بي رمقت هستم
كاش من را در دورى اين همه نزديك مي ديدى
بيين زمين خودش را براى حضور قدم هايت, آمدنت را به
سرور نشسته
فرخنده باد طلعت خوبت كه در ازل
ببريده اند بر قد سروت قباى ناز
حافظ
هوا چه سرد بود چه یخ لحظه های نشستن روی نیمکت های نیم بند
بمیرد این درد ناآگاهی من چه کودک تر بودم جه معصوم تر از حتی یک نگاه حتی به زشتی و تا چه اندازه تازه بود ،هوای تن آن روز،هوای فهمیدنم و روزی تنها یک مشق نانوشته
...و روزی تنها یک مشق نانوشته
!هنو یاد سیلی کبود بر روی صورت مهربان همکلاسی ام از خاطرم نمی رود در هوای سرد دلگیر
...بمیرد هر چه سیلی سرخ از لبان معصوم فقر
...بمیرد نادانی و خود خواهی
(مهدی رستمی)

Wednesday, January 04, 2006

ماه دوم


اين فيروزه اي ترين بام زمين مرا مي برد به اوج يك خواب نيلوفري
عزيز دل اين جا براي من، بهشت روياهاي من
..... يادت هست روز برفي دورمن ، هنوز شمع را با بي حضوري ات عجين مي كنم
يادم هست
حرف هاي ما هنوز ناتمام
باز همان حكايت تكراري
وقت رفتن تو فرامي رسد و من بي حضوري ات را اشك مي ريزم

Tuesday, January 03, 2006

ماه اول

.سلام به خدايي كه دوسش دارم اونم منو دوسست داره خيلي زياد
اين اولين ماه رو به ياد كسي مي‌نويسم كه قلمش و صداش به من
ياد داد: گاهي آدميان جا مي‌مانند از رفتن از حضور از سلام گاهي دل آدميان كه پيرو فرسوده مي‌شود
....جا مي‌ماند از نگاه از سيب
زيبا ،هواي حوصله ابري است .چشمي ازعشق ببخشايم تا رود آفتاب بشويد دلتنگي مرا
زيبا ،كنارحوصله‌ام بنشين، بنشين مرا به شط غزل بنشان، بنشان مرا به منزله‌ي عشق،
بنشان مرا به منزله‌ي ،باران
بنشان مرا به منزله‌ي رويش، من سبز مي‌شوم
.زيبا ،چشم تو شعر، چشم تو شاعر است. من دزد شعرهاي تو هستم
...زيبا، تمام حرف‌ دلم اين است: من عشق را با نام تو آغاز كردم، درهر كجاي عشق كه هستي آغاز كن

Sunday, January 01, 2006

حرف اول


.قدم زدن در فضاي مجازي علاوه بر هيجان هميشه دلهره‌‌اي به همراه دارد
:تقدس اين فضا برام مقدسه تا جايي كه به سپيدي‌اش قسم مي‌خورم
خوب ببينم
....خوب بشنوم و خوب بنويسم

.قصد دارم در اين وبلاگ واگويه‌ها را به رشته‌ي تحرير در آورم
....باشد كه اين قطره‌ي كوچك برسد به باراني از ماه