Tuesday, February 27, 2007

ماه نود و ششم

از این بی سرانجامی ِ رود ِ لب تشنه ی پر تپش، که نقش ِ خیال ِ قطره ها را در نگاهی آرزو داشت؛
ولی فرش تن ِ این بی نهایت سنگ هایی شد که می ساید دل ِ نیلوفرینش
***
دیگه شمارش ِ روزهایی که همه اش نیستی از دستم در رفته! دیدی گفتم روزهای بعد از پاییز همه دزدند، همه سوزند، درد دارند. حالا هم که باید شعر خوند که تازه کن قلب ها را که عید در راه است. چه عید عجیبی ِ امسال اصلا شوقی برای اومدنش ندارم. من اصلا خوشحال نیستم از ذوق ِ هیچ چیزی هم نمی میرم. جالب ِ نه؟

Sunday, February 25, 2007

ماه نود و پنجم

داره لحظه ها همین جور میگذره و ما رو به دل قرمزهای توی تنگ هوایی می کنه. بوی ِ خوب عیدی، اما با همه ی عیدها فرق داره چون احساس می کنم هیچ اتفاقی نمی افته جز این که من رو از ماه های لذت بخش بیست سالگی دور می کنه می دونم تا پاییز وقت دارم اما بهار یه جور دلهره برام میاره که نمی دونم برای چی همیشه نصیبم میشه؟! ام یادم میاد پارسال یه چیزی دیدم که تمام ِ حضورش برام تصویری شد به یاد ماندنی؛ اولین تصویر! می خوام بازم از اون آرزوهای سه نقطه ای بکنم

Friday, February 23, 2007

ماه نود و چهارم

عزیز ِ دل که شدی برای غربت ِ لحظه هامون که خدا نفس هایش از بغض ِ هیجانی می ترکید؛ من تنها شدن را جشن می گرفتم تا پاکیزانه های نگاهت را دعا کنم. بعد از مدت ها دارم دوباره دعا می کنم نزدیک به 15 روز ِ ... فهم جدا شدن و حرکت های مارپیچ ِ روحم در نهایت ِ نداشتن، اما حضور ِ صدایت به اندازه ی زجه های رها شده ی دست های در هوا خشکیده ی انگشت ِ به آسمان برده دردناک بود. تنها فیروزه را نشانه ی انگشتری اش بود! اما در تمام شدن ِ آخرین نفس زدن ها نمی رود تصویر ِ یک خیره نگاهت از تاریکی چشمانم ستاره زده ی دریا گیر می شود، غمناکی ِ پر از نمناکی ِ ترانه هایم. این واژه بارانی ها را پایان شده ی رفتنت هم نیست؛ انگار قصد طواف ِ بی صبرانه ی حقیقت ِ خدا را یگانه تمنا شده است. پروانه شده تمام ِ حواسم برای عبور از مرز ِ سایه ام که تاریکی اش فراری ِ جسم حتی شده. این ناباورانه ی کودک شده در این همه خواهش حتی همیشگی ِ بودنت را هم باور نیست. برای این ساده، تو همان سادگی ِ مرور ِ شبنم های پرطراوت ِ صبح گاهی ِ اذان است که فقط یک بار در روز درخشش می شود زیبایی ِ وصف خدا را! گفتن تازگی ِ هجوم ِ پر از تو برای سینه ام دردآوری ِ خنکی است که هر بار نگاه به درونم وجود می یابد روح ِ پر از عطر نرم ِ نعناع ... سهم سکوت نبود لایق ِ بغض های بی گناه ِ گلویم تا دربه دری هایش را بی صدا آه بکشد؛ و تنها گنجشک بود که رمز آه ِ ماه را آه کشید!

Thursday, February 15, 2007

ماه نود وسوم

این همه نگرانی های بی باور در دلم تلمبار حس ِ عجیب ِ بی گمانی است. درک همه ی خستگی های شونه های تو برای کودکانه ی قلبم توجیح است اما دلتنگی ِ این همه دوری فاصله هایم را لوس کرده از اینکه کسی را خبری از دلم نیست گاهی عذاب آورتر از خنده های بی برخورد و از سر ِ ناچاری است. بی اعتمادی های تو مثل ِ همیشه زمین واژه هایم رو خالی کرده و دستم به هیچ طنابی بند نیست دیگه حتی ترس ِ سقوط هم بی تفاوت شده در وجودم. به این همه بی بهانه هایم می خندی؟ من برای شنیدن هر صدای جز تویی همیشه کر بودم پس شبیه ِ خودت حرف بزن تا کلمات ِ همیشه بی حجم و گنگ ِ تو را برای دلم شنیدنی باشد.

Wednesday, February 14, 2007

ماه نود و دوم

به یاد داری که در دورها پیش غریبه ی آشنای دلم مهمان بودی اما حال تمام ِ نفس های بریده ام به بازدم ِ نگاه ِ تو بند است. اخم کن، بی تفاوت تر از همیشه فقط رد شو اما بغض نکن. این همه را سنگین می شوم اما وقت ِ باریدن من بی تاب ترین عالم می شوم به من امیدی نیست. آخر خوب ِ من این را که می دانی باران ِ ماه فقط مال ِ توست یا همین کم را هم انکار می شوی؟ من چگونه از رنگ ها سخن به زیبایی بگویم و آسمان های ابری را به بی کرانه ی ماه ببارم اما تو نباشی؟ مهرواه ی بی بهانه ی بودنم ، دور می شوی؟ می خواهی از من دور شوی؟ خسته شدی؟ باز هم می نویسم تا فیروزه ای شود تمام ِ تنت تا بعد از دورها نبود فراموشت نشود لالایی های کودکانه ی یک جوجو را! امشب چه دردی دارد کمین شب ... تب دارد ثانیه های کابوسی از انجماد بعد از عبورت، پیشانی نوشته هایم خیس ِ گرمای گُر گرفته ای می شود در عمق ناباورانه ی ذهنم که تمام ِ تنفر بودی برای چشمانم که فرصت نداشت سلامی را نگاهی را...چقدر وقتی در باران ِ ماه می نویسم به چشمهات احساس ِ نزدیکی می کنم می دونم رویاست تصور تیله ای ِ نگاهت که دارن واژه های کودکانه ام را پرواز می کند اما اعتماد عجیبی برای دلم آرامش می آورد که تو می دونی این جا فقط مال ِ توست، من همین کم رو دارم، مبارکت باشه که من همه ی منم رو امشب در تو داشتم؛ بی خودی امروز همه اش بغض می کردم، می خوام تمام ِ عشق ِ داشتنت از خدا سپاسگزاری کنم و باز هم خدا رو عاشق شوم

Tuesday, February 13, 2007

ماه نود و یکم

وقتی تو عزیزترینی برای قلبم، وقتی باید شاهد همیشه های پس از باران ِ نگاهت باشم داقون می شم؛ اونقدر شکننده که می خوام فریاد بزنم تا حتی اگه گوش هات رو گرفتی بشنوی که اگه نباشی من می میرم. که اگه نفس هات بریده باشه من بی هوا تر از خفه گی می شم. دیگه نمی تونم باور کنم که همه چیز خوبه! دیگه نمی تونم شاهد درد کشیدنت باشم ولی فقط گریه کنم خسته شدم حتی از گریه کردن هایی که شک دارم حتی خدا رحمش بیاد. گلکم کاش صخره بودم کاش یه جای محکم بودم که همه ی بغضت رو سنگین می شدم اما تو را به من هم اعتمادی نیست... دیگه تاب دیدن نگاه ِ ترک خورده ات را ندارم. از خودم بیزار می شم وقتی با دیدنت سرم رو پایین می اندازم، دیگه تاب ندارم فریاد های دلت رو بشنوم و فقط غصه بخورم و گریه کنم تا شاید خدا ما رو ببینه. شنیدن ِ هوای نفس هات که من هیچ کدوم از کلماتش رو نفهمیدم! تو وجودم را خط کشیدی؟ حتی از من هم ... حاضرم تا نهایت آبرویم پیش ِ خدا دعا کنم تا لذت ِ دانستن رو درد بکشی نه ناامیدی از بودن !! باور نداری وقتی سرد شدی از کنارم که رد شدی من با تمام ِ وجودم شکستم، با دیدن ِ رنگ پریده گی ِ حضورت سلام توی گلوم بغض شد؛ از من هم مخفی ... من شیشه ای ِ دورنت رو دارم پس چه طور باور می کنی بی خبری های هر روزم را؟ شنیدی که تا آخرین قطره ی دورنم برای تو آیه الکرسی خوندم تا شاید خدا از تو برام خبری بیاره، هزار اما و اگر داشت ذهنم رو می پوسید ولی بلند بلند می خوندم تا همه ی آدمکا بشنوند:
خدا یکتاست و جز او معبودی نیست. زنده و پاینده است. نه چرت می گیردش نه خواب. هر چه در آسمان ها و زمین است از آن ِ اوست. کیست که در پیشگاه ِ او جز به اذن ِ او شفاعت کند؟

Monday, February 05, 2007

ماه نود

پیدا کردن آثار ِ کودکی های خیلی دور هم عالمی داره . بابا از لا به لای کهنه وسایلش پیداش کرد قرار بود که برای شبکه ی اول ارسال کنه که یه ماجرای سه نقطه ای پیش میاد و من مشهور نمی شم! شاید اگه می فرستاد الان به جای فناوری اطلاعات یک نقاش ماهر شده بودم البته الان هم نقاشیم بدک نیست مخصوصا وقتی می خوام چهره ی کسی رو از روی عکسش بکشم...! اگه می شد حتما نمایشگاه برپا می کردم، شایدم این کار رو انجام بدم به هیچ کس اطلاع نمی دم چون همه چیز ل ُ میره

Sunday, February 04, 2007

ماه هشتاد و نهم

نمی دونم شاید ترس از سه رقمی شدن ِ باران ِ ماه بدون حتی یک سلام باعث شده کمتر بنویسم باعث شده بیشتر ِ حرف های دل تنگی هام رو بارون کنم. شایدم تنبل شدم شاید احساس می کنم حرف هام سردرد میاره گفته هام خمیازه نوشته هام غمنامه، صدام .... می نویسم اما این دل ِ هوایی ِ بی تو چه دردی دارد