Saturday, November 29, 2008

look at my eyes...! see you! ;)


آسمان در چشمان من است
به چشم های من نگاه کن
زندگی در نگاهم جاریست
به چشم های من نگاه کن
تو در نگاهم می درخشی
به چشم های من نگاه کن
نبض فردا زیر انگشتانم می لغزد
تپش قلب داری
نگرانیت را قورت می دهم 
آرامش در چشمان من است
به چشم های من نگاه کن
.
.
.

Monday, November 24, 2008

second floor...


رمز اینجا محصور است میان قلب من
نگاه تو
و دست های همیشه گرم مهربانم
از او که برایت گفته بودم
برایم لبخند آورده و آرامش
اما تقدیر همیشه جاریست
اینجا تا ابدیت سنگ صبور درد شانه های توست
من به چیزی چنگ نمی زنم چون تمام احساس کسی را دارم
صدای گنجشک زیر نور ماه
وقتی ماه را باران می بارد
همیشه جاریست

Sunday, November 23, 2008

Our Room...!


Photo by: YOU!
(ama ba dorbin e NAVIDoooo ;) :D )

Saturday, November 22, 2008

خوشم که رویای تو ام... دلیل بی خوابی تو




تو اون کوه بلندی 
که سر تا پا غرور
کشیده سر به خورشید
غریب و بی عبور
تو تنها تکیه گاهی برای خستگی هام
تو می دونی چی می گم
تو گوش میدی به حرفام
به چشم من
تو اون کوهی
پر غروری 
بی نیازی
با شکوهی
طعم بارون 
بوی دریا
رنگ کوهی
تو همون اوج غریب قله هایی
تو دلت فریاد اما بی صدایی
.
.
.
( :D :* عکس از خودت اما با دوربین دودره ی نویدو )

Friday, November 21, 2008

leave me! Right now..., this is ours. :P


من اکنون لبریزم از احساس کسی
کسی که چهار وجب از من بلندتر است
خودم تمامش را با انگشتان او شمردم
وقتی پاهایش لرزید
و روی گونه هایم سیب سرخ کاشت
و لبریزم از حس ناب کسی
که همیشه می ستایمش بی بهانه
تو چه می دانی وقتی به همه اش چنگ زدی
من تمام حرمت سکوت را نجابت کردم
... و تو به همین حضورش قانع
خوشحالم که مثل تو نیستم
خوشحالم که جای تو نیستم
.
.
.
آرامش در عمق نگاهش موج می زند
و من واژه های مقدس را تا همیشه نثارش می کنم
.
.
.
ای وای بر آن گوش که بست نغمه ی این بانگ
بشنید و نشد آگه از اندیشه ی ناهید
افسوس بر آن چشم که با پرتوی صد شمع
در آینه ات دید و ندانست کجایی
.
.
.
باران ماه من حرمت دارد
مال کسی است که بوده و هست و همیشه خواهد بود
!هیچ دوست ندارم جای رد نگاه تو اینجا واژه بسازد خواهشا

Wednesday, November 19, 2008

دو قدم مانده به صبح


من از نهایت یک حس ناب حرف می زنم
.
.
.
می بینی آسمانم
خوشحالم
به سادگی لبخندش
و به آرامش سکوت تو
برگه های تقویمم را ورق ورق می داند
وقتی تو میان واژه هایش تلو تلو می خوردی
اما نمی دانی با چه شوقی تو را واگویه می کردم برایش
برایم فال حافظ گرفت
گفت: تو عاشق شدی جوجوی من
گفتم اینو که می دونستم 
بقیه چی میگه؟؟
گفت: تو من و دوست داری جوجوی همیشه مال من
سرخ شدم 
گفتم: بقیه .......؟؟؟؟
دست هاش و گذاشت روی سیبام
گفت همه اش رمز سبزینگی این سیب هاست
...
دو تا
بوس بوس
;) :D :* :*

Monday, November 17, 2008

... او که با من است مغرورترینم


خوشحالم ....
به اندازه ی همه ی ثانیه های گذشته
و همه ی آنچه برایم قسمت رقم خورده
دوستت دارم
دوستش دارم
دوستم دارد
کسی که به من نزدیک است
.
.
.
سپاسگزارم

Friday, November 14, 2008


 دانی فضای شفاف این روزها
عجیب ترد است دانه های هوایی خنک
غبار دارد بر روی شانه هایش
و دلتنگ 
که دلتنگم می کند
گفته که دلش با کسی یکی نمی شود
غصه خوردم و غصه خوردم
راستی تو را چه می شود 
وقتی سرمای هوا را ها می کنی
زیر شال گردن سبزت؟
می دانی چه می شود؟
تمام ذرات تنفست می شود میعان
مثل همان عکس
در بازدمی پیاپی
تو شبنم می کاری روی شیشه ی مقابل چشمانت
من هم طبق عادت آدمک می کشم
چشم چشم دو ابرو
دماغ و ...
دهان ندارد
آدمک همیشه سکوت کرد
تا تو به آنچه می شناسی دست یابی
می بینی من خسیس نیستم
تو مال او
اصلا مال همه
سکوت من نوشداروست
سهراب هستی؟
نیستی ...
پس صبر نکن
من همین ساده ام
دست به قلم
شعر هایم تازه ی تازه اند
برای مصدومیت نگاهت
دعا می کنم بی نهایت بماند سراب چشمانت 


Thursday, November 13, 2008

He Lost Your Heart ...


دیگه عاشق شدن 
ناز کشیدن
فایده نداره نداره نداره
وقتی ای دل
به گیسوی پریشون می رسی
خودت و نگه دار
وقتی ای دل
به چشمون غزل خون می رسی 
خودت و نگه دار
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن
فایده نداره
دیگه دنبال آهو دویدن 
فایده نداره
ای دل دیگه بال و پر نداری
داری پیر می شی و خبر نداری
;) :D ;) :D

Wednesday, November 12, 2008

Just Keep Pace With Me...


در امتداد خطوط سایه
دستانم کلاغ می شود
و گاهی هم روباه
و یک بار خرگوش
روزی که سایه ها دراز بودند به بلندای درخت توت
من نفس می کشیدم
دست هایم باز و با سایه ام قایم موشک بازی می کردم
تا اینکه زمین سنگ فرش موجودیت دیگری را شاهد شد
چیزی شبیه یک سایه
من محو نزدیک شدنش بودم
داشت می آمد
یک آن یاد قطره های آن روز افتادم
باران سختی گرفته بود چشمانم
من ترس نداشتم اما قلبم با صدایش هشدار می داد
خطر
موجودیتی عجیب در حال نزدیک شدن است
سایه اش از من بلند تر بود 
اما تنه ی درخت هم نبود
سنگ فرش ؛ تصویر محوی از پیچش موهایش می داد
تازه فهمیدم موجودیست با موهای گیلی گیلی
خطر هنوز هشدار میداد
من هم که صدای تپش قلبم را سنفونی وار می شنیدم
ناگهان روی سنگ فرش سایه آمیخته شد 
و من تنها سایه ی خودم را می دیدم
کجا رفت راستی؟؟
در جست و جوی کودکانه 
دستی سرم را گرداند
من دیگر نگاهم سنگ فرش را نمی دید
نور تیزی از آفتاب در شیشه ای عینکی پلک هایم را بست
موجودیتی گویا تحقق یافت
خم که شدم 
خودم را در چشمانش دیدم
گیج و بی دست و پا
خیره به گردی نگاهی 
شاید از جنس برگ
و شیرینی توت
...
او نقش سیب را بر گونه ام نگاشت
.
.
.

Tuesday, November 11, 2008

You shine like the light from the sun ...


Have you ever seen such a beautiful night?
I could almost kiss the stars for shining so bright
When i see you smiling i go , oh, oh, oh ...
I would never want to miss this
' Cause in my heart i know what this is'
This is my dreams are made of
This is what dreams are made of
I've got somewhere i belong
I've got somebody to love
   This is my dreams are made of
      This is my dreams are made of
         This is my dreams are made of

Monday, November 10, 2008

لحظه ای مرا به زبان خواهی آورد

در خواست داشتن از خواسته ای که نخواستی
معنایش یعنی 
گذاشتن و گذشتن
من سرمایه ی فنا شده ای نداشتم
اما سپردن به دست های دیگری
ضعف خواهشم نبود
تو هنوز مقدسی چون من تو را مقدس می دانم
هیچ طمعی نیست 
من همیشه هدیه می دهم
خواهش من در ابعاد اکنون تو اندازه ها را کم دارد
پس سکوت ارضای حس کمال پرستی ام شده
تو باش برای همه ی چشم های دنیا
بگذار در نگاه دختران انتظار 
گام های فردایت شکوفه کند
اما برای من چیز دیگریست 
وقتی همیشه نبودت خلاء زیبای داشتنت شده
برای پر توقعی این دست ها
واژه خلق می شود پر نشاط
بی توجه به اخبار بی ارزش این روزها
من خبر ساز می شوم
روزی
و هیچ کس توان گفتنش را ندارد
جز تو ! 
یگانگی حضورت را کسی جز من نخواهد دید
من این جمله را روزی به زبانت جاری می کنم
اما مهم چیزی است که کسی نمی داندش
و آن رها کردن دستانم در آغوش توست
جایی که تو متعلق به چیزی نیستی
حتی من
اما در اعماق نگاهم
مشاعره ی ساده یی راه می اندازی 
و در لا به لای واژه های پر مفهومش
خودت را پیدا می کنی
که معنی واژه ی آسمان در زندگی من 
تو بودی و این نهایت خواسته ی من بود 
و هست
نه جسم است که اسیر شوی
نه حضور که دست پاچه
تو همه اش خلوص لحظه ی یک اتصالی
و من در عبارت باران ماهم چیزی به نام ترس نمی شناسم
چون تو جسارت بیانم شدی

Sunday, November 09, 2008

Right here, Right now ... ;) !


you've been searching the world to find true love
looking in all the wrong places
when all of the time you've been blind to love
it's plain as the nose on your face is
it's here
it's now
open your eyes and see it
Right here
Right now
love has been right by your side
oh, so close, that you couldn't see
if love could speak , it would shout to the sky
" I've always been here , i always will be ... "
I'm here , I'm now
open your eyes and see
Right here
Right now
open your eyes to love
open heart to love
...

Saturday, November 08, 2008

... می دانی و می دانم


می دانی تب کردن های این شب ها را؟
می دانم تقدس نگاهت را وقتی به واژه هایم خیره می شود
می دانی سوگند چه خوردم؟
می دانم اعتماد دستانت را وقتی از آغوش مهربانم گذشت
می دانی گم شدن یعنی چه؟
می دانم که گاه گاهی به رسم قدیم بالا را نگاه می کنی
می دانی هنوز سر به هوا به خیابان می زنم عجیب؟
...می دانم که برگه ها را باد برد
می دانی نمی دانم هایم همه می دانم شده؟
می دانم که همه چیز نزدیک است
می دانم روزی که سلامم سیب کاشت گوشه ی گونه هایت
می دانم روزی را که همه فهمیدم من عاشقم
به سردی اجباری چشمانت که می دانم قدم هایت چه شوقی داشتند
و دستانت چه لرزشی وقتی من در دایره ی نگاهت ثبت می شدم
تنها با فشار یک دکمه ی کوچک
برای این که می دانی و می دانم سپاس
من ستونی را که همه ی حجم سنگین غمت را لرزید 
من ستونی را که همه اتاقی که من را متولد کرد را تابید
آن روز سبز می کنم
که تو شیشه شدی
قلبت اندازه ی مشت من بود
کوچک با ابعاد بی انتها

Wednesday, November 05, 2008

... وقتی به من فکر می کنی حس می کنم از راه دور


وقتی به آلبوم خصوصی پاییزم نگاه می کنم
وقتی تمام خطوط چهره ات را حفظم بهتر از خودت
تمام دلهره های دیدگاهم پابرجاست
هنوز گر می گیرد وجودم
و انگشتانم هنوز تو را می رقصند روی کاغذ
چهره ای می سازند
از همانی که کشیدم و همه دیدند
و من خرد شدم
به جرم ساده یی که تجاوز خواندند
در همه ی غربت درخت توت
من صدایم را دفن کردم
راستی هنوز سایه اش را باور داری
اون بی نیاز است
به خستگی هایت بی نیازی می بخشد
من تمام واژه های رمز آلودم را 
به شاخه های کهن سالش
به تازگی پارچه ی سبز بستم
گوش کن
نفس هایم شمارش قدم هایت می شوند
و من محو نوازش های دستانت
وآرامش خواب آور گربه ی کور
به یاد نمی آورم چون زنده است
همه چیز
در سپری شدن ثانیه 
من فقط تو را سپرده ام
به تمام سرسپردگی هایم

Tuesday, November 04, 2008

Insomnia

در گفتار که می مانی یعنی کم آوردی
یعنی ضعف سایه بانی در باوری به سرخی سیلی
چرند می بافم برای تغییر نوع ترشح غدد مزاجی ام 
حروف قاتلان احساسات بی حیا شدند
اما حکم حبس برایشان بی شرمانه است
کسی چه می داند معنای بی ثمری نیستند
آن ها وارثان بی نام آدمیانند
از برای فراموشی خلق نشدند
زنده نگه می دارند تا به یاد آورده نشوند
 برپا !!!!
اینجا کلاس است
نه جایگاه مرشد و نقارخانه

Monday, November 03, 2008

Potete essere soli?